منتظر است فرشته در خانهاش را بزند
دیدن چیزی که اسباب بازیاش بود، قلبم را به درد آورد. دوتا تکه چوب را با کش بهم بسته بود و اسمش را گذاشته بود تفنگ. آنقدر تفنگ دوست دارد که وقتی گفتم آرزویت را نقاشی کن، با عشق کاغذ را از دستم گرفت و حالا هم منتظر است تا فرشته در خانه اش را بزند.