سرطان به جانش افتاده، صاحبخانه به جان زندگیاش
جلوی آیینه میایستد و دست میکشد روی جای خالیاش! بغض از گلویش بالا میآید و چشمهایش را میسوزاند. برای زن جوانی مثل او آسان نیست تحمل ایکنه یکی از سینههایش را برداشتهاند و آن یکی دیگر تا تخلیه فاصلهای ندارد.
روسریاش را روی سر محکم میکند، جوری میبندد که جای ریختن موها روی سرش معلوم نشود. این کار را برای خودش نمیکند چون برای زنی با شرایط او، زیبایی ظاهر و از دست رفتن آن، کمترین اهمیت را دارد. سرش را تمام مدت، حتی توی خانه می پوشاند تا پسر 8 ساله اش کمتر غصه بخورد و کمتر بترسد.
محمد از ترس آنکه مادرش بمیرد، شب ادراری گرفته و حتی نمیتواند خوب درس بخواند. توی باور کودکانه او، هر چقدر موهای مادرش بیشتر بریزد، به مرگ نزدیکتر میشود. کوچکتر که بود، یکی از سرگرمیهایش این بود که سرش را توی خرمن موهای مادر فرو کند و بو بکشد عطر خوش سدر و حنا را. حالا اما موهای مادر بوی مرگ میدهد.
ملیحه چند سال است که با سرطان بدخیم سینه دست به گریبان است. او برای زندگی، برای آنکه پسرش بعد آنکه سایه پدر را از دست داد، یتیمتر نشود، با بیماری میجنگد اما مشکلی که در حال حاضر دارد، امید را از او گرفته.
ملیحه قادر نیست رهن خانهاش را تمدید کند. تامین ۸۰ میلیون تومان برای او خارج از تصور است.
فرصت ۵ ماههای که صاحبخانه به خاطر شرایط بد ملیحه به او داده، تمام شده و اگر ما کمکش نکنیم، سرپناهش را از دست میدهد.
ملیحه که راز گریههای شبانهاش را از پسرش مخفی کرده، چشم انتظار حمایت ماست.