Page 14 - مهرآفرین 31
P. 14

‫فصلنامه داخلى موسسه نیکوکارى‪14‬‬
                                                                                ‫مهرآفرین پناه عصر‬

‫یک شب به یادماندنی برای کودکان مهرآفرین‬
             ‫در بلندترین برج ایران‬

‫خودش م ‌یره بالا ش��هر گدایی‪ ...‬اصلا به من میاد گدایی کنم؟!»‬        ‫‪ ۷۰‬نفرن�د؛ کوچک و بزرگ؛ دبس�تان تا دبیرس�تان‪ .‬تمام‬                 ‫گزارش‬
‫به قیاف ‌‌هاش نم ‌یآید‪ .‬پوس��ت صور ِت کودکان ‌هاش‪ ،‬صاف و لطیف‪،‬‬      ‫حی�اط و راهروه�ا را پُر کرد ‌هاند‪ .‬داخ�ل واحد آموزش هم‬
‫اما ریزه میز‌هتر از س��ن و سالش است‪ .‬تما ‌مشان ریز‌هاند‪ .‬کودکان‬     ‫جای س�وزن انداختن نیس�ت‪ .‬صدای تذکر مسوول واحد‬
‫کار را از رشد ک ‌متری که نسبت به سایر بچ ‌هها دارند و از پرحرفی‬     ‫آموزش برای رعایت نظ�م و انضباط‪ ،‬بین همهمه خند ‌‌هها‬
                                                                    ‫گم م ‌یش�ود‪ .‬تعداد دخترها بیش�تر اس�ت‪ .‬پسرها داخل‬
                      ‫و شور و هیجا ‌نشان م ‌یشود شناخت‪.‬‬
‫مددکاره��ا بچ ‌هها را ب��ه صف م ‌یکنند‪ .‬همگی م ‌یرویم س��مت‬                                   ‫راهرو و حیاط تجمع کرد ‌هاند‪.‬‬
‫اتوب��وس‪ .‬در اتوبوس هوا گرم و راکد اس��ت‪ .‬دخترکی که کنارم‬
‫نشس��ته م ‌یگوید‪ «:‬آدم روزه که هس��ت بیشتر گرمش م ‌یشه»‬             ‫قرار است ‪ ۱۵‬نفر کودک کار و خیابان هم بی ‌نشان باشد‪ .‬به تجربه‬
‫اس��مش نرگس است‪ .‬کلاس شش��م را تمام کرده‪ .‬م ‌یگوید تمام‬             ‫م ‌یدانم که باید بین اجتماع ‌یترین و خو ‌شسر و زبا ‌نترین بچ ‌هها‬
‫روز‌ههای��ش را گرفته‪ .‬با ب��رادرش آمده اما او پیش دوس��تانش‪،‬‬        ‫دنبال کودکان کار بگردم‪ ،‬اما در آن همه هیاهو‪ ،‬شناسای ‌یش��ان‬
‫هما ‌نه��ا که گیتار م ‌یزنن��د‪ ،‬چند ردیف جلوتر نشس��ته‪ .‬وقتی‬
                                                                                                           ‫کار آسانی نیست‪.‬‬
                    ‫م ‌یگوید گیتار‪ ،‬چش ‌مهایش برق م ‌یزند‪.‬‬          ‫در حال رد ش��دن از راهرو هس��تم که عد‌های پسربچه با صدای‬
                                    ‫‪-‬گیتار دوست داری؟‬               ‫بلند س�الم م ‌یکنند‪ .‬کوچ ‌کتری ‌نشان ‪ ۷‬ساله است و بقیه ‪-۱۲‬‬
                                                ‫‪-‬خیلی!‬              ‫‪ ۱۳‬ساله‪ .‬سردست ‌هش��ان که پسرک شیطان و خو ‌شزبانی است‪،‬‬
                                                                    ‫م ‌یگوید‪«:‬خانوم پس ِکی راه م ‌یافتیم؟» اس��مش مهران اس��ت؛‬
‫امسال در کلاس گیتار مهرآفرین ثب ‌تنام کرده‪ .‬م ‌یپرسم‪«:‬خودت‬          ‫کلاس ششم را تمام کرده‪ .‬با دو برادرش آمده؛ مهدی کلاس دوم‬
‫تو خونه گیتار داری؟» سرش را به علامت نفی تکان م ‌یدهد‪ .‬فعلا‬         ‫است و مجید کلاس هشتم‪ .‬م ‌یگویم‪« :‬اصلا به مجید نمیاد از تو‬
‫در کلاس با گیتار استادش تمرین م ‌یکند‪ .‬مامانش قول داده سر‬           ‫بزر ‌گتر باشه!» با خنده شیطن ‌تآمیزی م ‌یگوید‪ «:‬آخه خانوم اون‬
‫برج یکی برایش بخرد‪ .‬قیمت کرد‌هاند‪ ۲۵۰ ،‬هزار تومان است‪ .‬از‬           ‫مفت خورده و خوابیده‪ ،‬خوب مونده!» م ‌یپرسم مگر خودش کار‬
‫شغل مادرش م ‌یپرس��م‪ .‬م ‌یگوید در خانه سبزی خرد م ‌یکند‪،‬‬            ‫م ‌یکند؟ م ‌یگوید در مترو دستفروش��ی م ‌یکند؛ آدامس‪ ،‬چسب‬
‫م ‌یفروشد‪ .‬پدرش کجاست؟ نم ‌یداند‪ .‬خیلی وقت است از او خبر‬            ‫زخم و ‪ ...‬یکی از دوس��تانش داد م ‌یزن��د‪ «:‬دروغ م ‌یگه‪ ،‬گدایی‬
‫ندارند‪ .‬ش��ش تا خواهر برادرند که س ‌هتای آنها عروسی کرد‌هاند‪.‬‬       ‫م ‌یکنه!» مهران زود م ‌یپرد وس��ط که‪ «:‬خان��وم به خدا دادا ِش‬
‫نرگس با وجود سن و سال کم‪ ،‬الان خاله سه نفر است‪ .‬م ‌یپرسم‬
‫خودت هم دوس��ت داری زود ازدواج کنی؟ نه‪ ،‬دوست دارد درس‬
‫بخواند‪ .‬م ‌یخواهد پلیس شود! با تعجب م ‌یگویم‪«:‬پلیس چرا؟!»‬
‫لبخند خجولان ‌های م ‌یزند‪« .‬پلیس��ی ک��ه گیتار م ‌یزنه؟» باز هم‬

                                              ‫م ‌یخندد‪.‬‬
‫در اتوبوس بچ ‌هها حس��ابی س��ر و صدا م ‌یکنند‪ .‬چند نفری که‬
‫پارس��ال با مهرآفرین به برج می�الد رفت ‌هاند‪ ،‬برای بقیه که اولین‬
‫بارش��ان اس��ت به آنجا م ‌یروند‪ ،‬خاطره تعریف م ‌یکنند‪ .‬یکی از‬
‫دلفینی م ‌یگوید که نقاش��ی م ‌یکند و آن بو ِم خط خطی‌شد‌ه را‬
‫چهار پنج میلیون تومان م ‌یفروشند! آن یکی از نمای بالای برج‬

                ‫م ‌یگوید که چقدر جالب و هیجا ‌نانگیز است‪.‬‬
‫دیگر رسید‌هایم و تورلیدرها به استقبال بچ ‌هها آمد‌هاند‪ .‬با آسانسور‬
‫م ‌یروی��م طبقه هفت��م برج‪ .‬وارد بالکنی م ‌یش��ویم که در ارتفاع‬
‫‪ ۲۸‬متری زمین قرار دارد‪ .‬کنترل بچ ‌هها که حس��ابی هیجا ‌نزده‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18   19