ابوالفضل عاشق ماشین شارژی هست
پشت ویترین مغازه میایستد، زل میزند به قفسههای روبه رو و با دست روی شیشه ادای ماشین بازی را درمیآورد و تا زمانی که فروشنده داد نزند: « آی بچه! شیشه رو لک کردی! برو پی کارت!» از خیال بیرون ماشینها بیرون نمیآید. روزی که به او گفتیم آرزویت را نقاشی کن تا فرشتهها برآوردهاش کنن، چشمهایش از شادی برق زد! دوید بسته مددرنگیهایش را آورد و یک ماشین شارژی کشید و به من گفت به فرشتهها سلام برسون و بگو ابوالفضل منتظره ها!