برای قلب شکسته محیا
دختر عمه اش به تندی عروسک را از دست او کشید. محیا که دلش میخواست با عروسک بازی کند، مقاومت کرد و دست عروسک شکست. دختر عمه اش او را هل داد و گفت اگر پدر داشتی برایت می خرید تا مجبور نباشی عروسک مرا خراب کنی. غرور محیا و قلب او به سختی شکست. خریدن یک عروسک برای او میتواند التیامی باشد بر دل کوچک و غمگین او