شاید اگر سمعک داشت… پسرش زنده میماند
پوست صورت و دستهایش را تابش طولانی و مستقیم آفتاب خشک و چغر کرده. چشمهای بیفروغش به گود نشسته و لبهای ترک خوردهاش به خنده باز نمیشود. اسما، بیشتر از 38 سال ندارد اما شیارهای رنج که بر روی پیشانی و گوشه چشمهایش عمیق شدهاند، او را به پیرزنی بدل کرده که روزگارش، ضرب المثل مردم روستاهای اهواز است.
اسما 38 سال دارد اما بدنش فرسوده و بیمار است. آنقدر تابستانهای داغ بر روی زمینها کار کرده که چشمهایش تباه شده و یکیشان بینایش را از دست داده. آنقدر صندوقهای سنگین کوچه و خیار و پیاز و چه و چه را بلند کرده که دیسکش پاره شده و درد کمر لحظهای رهایش نمیکند. روزی که پسر نوجوان اسما با روسری خودش را دار زد، اسما صدای ضعیفش را که پشیمان بود و کمک میخواست نشنید چون گوشهایش شنوایی کافی ندارند و اسما سمعک نداشت تا نالههای پسرش را بشنود.
اسما زنی است که روزگار مصائبش را در او مرور می کند شوهرش را برق گرفتگی فلج کرده. دیابتِ پسر کوچکش در وضعیت بدی است و دخترش به نوعی ناهنجاری استخوانی در ناحیه لگن دچار است و انجام جراحی برایش ضروری ست.
همه این مصیبتها در حالی است که اسما تنها نانآور خانواده است. به رغم درد طاقت فرسای کمر و چشمهایش، کار میکند اما دکتر گفته اگر عمل نشود حتما فلج خواهد شد. او برای نگهداری از شوهر و فرزندانش، برای آنکه بتواند باز هم کار کند، به سلامتی و عمل چشم دیگرش، به سمک و به جراحی کمر نیاز فوری دارد.
تنها امید زنی روستایی که سالهاست نمیخندد، به سخاوت شما مردم خوب است که ۵۰ میلیون تومانی که برای خرید سمعک، جراحی چشم و دیسک کمرش لازم دارد را به او هدیه بدهید تا زنده بماند.