دلش برای بازی تنگ است… اما درگیر جنگی بیصدا با درد است
محمدرضا فقط ۹ سال دارد…
اما دردهایش به وسعت یک عمر است.
کلیههای محمدرضا، دیگر مثل گذشته کار نمیکنند. بدنش ورم میکند، اشتها ندارد، و هر روز بیشتر از قبل رنگ میبازد.
پزشک گفته: باید سریعاً دیالیز شود؛ درمانی گران اما ضروری، تا بتواند زنده بماند.
اما محمدرضا تنها مانده…
پدر و مادرش، سالها پیش او را رها کردهاند.
حالا او در خانهای فرسوده، با مادربزرگی پیر و ناتوان زندگی میکند؛
زنی که با یارانه ناچیز، زندگی را مثل نخ پوسیدهای به هم گره زده، فقط برای اینکه نوهاش را زنده نگه دارد.
هزینه درمان محمدرضا، ۴۰ میلیون تومان است.
پولی که برای مادربزرگ، رویای دستنیافتنیست…
اما برای من و تو، با مهر و همدلی، شدنی است .
بیایید کاری کنیم تا محمدرضا، فقط نگران مشقهایش باشد، نه کلیههایش.
بیایید با هم، برایش زنده ماندن را ممکن کنیم.