او فقط میخواهد فرزندانش نجات پیدا کنند.
حرفهای دکتر چون خار بر قلب معصومه فرو میرفت. حرفهایی که او خوب نمیفهمید اما آنقدر دستگیرش شده بود که حال پسرش خوب نیست و در شرایط خطرناکی قرار دارد. دکتر به معصومه فهماند که اگر پاهای امیرعلی جراحی نشود، اگر نتوانند ۴ سانت اختلاف بین دو پا را حل کنند، اگر پروتزی که برای عمل لازم است تهیه نشود، پاهای پسر معصومه برای همیشه کج خواهد ماند، یکی از پاهایش از دیگری کوتاهتر خواهد بود و در میانسالی زمینگیرش خواهد کرد.
معصومه از اتاق دکتر بیرون رفت، امیرعلی با نگرانی پرسید:« دکتر چی گفت مادر؟!» معصومه هیچ نگفت. اشک به چشمهایش دوید، بغضش را قورت داد و گفت: «خدا بزرگه پسرم. نگران نباش».
امیرعلی اما نگران بود. ۸ ماه پیش دچار سانحه شد و پاهایش شکست. شدت جراحت و شکستگی زیاد بود و معصومه پولی نداشت تا او را در بیمارستانی تخصصی و تحت نظر دکتری مجرب بستری کند. مراقبتها، فیزیوتراپی و داروهای بعد از عمل هم هزینه داشت و معصومه از پسش برنیامد. همین هم شد که پاهای امیرعلی بد جوش خورد. هم کج شدند و هم درد میکنند.
احتمال فلج شدن پسر ۱۴ سالهاش تنها مشکلی نیست که معصومه را میسوزاند. مدتی است غدههای گوشتی و دردناک عجیبی در گلو، گردن و دخترش ایجاد شده. دکترهای بندرعباس او را به بیمارستانی در شیراز ارجاع داده و گفتهاند باید نمونه برداری شود. بزرگ شدن غدهها به انسداد مسیر تنفس زینب میانجامد و او را خفه میکند. معصومه بسیار پریشان است. با چشم همه مادران میگرید و کاری از دستش برنمیآید که برای بچههایش انجام دهد. سلامتی و جان فرزندان معصومه در خطر است و او قادر نیست ۷۰ میلیون تومانی که برای درمان امیرعلی و زینب لازم دارد را فراهم کند.
این عدد برای یک زن تنهایِ روستاییِ بی پناه، چیز محالی است. کمک شما عزیزان مهربان، تنها راه نجات زینب و امیرعلی است.