پدر زمینگیر ، مادر در معرض فلج شدن … چه کسی پشت این بچهها میایستد؟
گاهی سرعت رخ دادن بلاها آنقدر زیاد است که آدم باورش نمیشود مگر اینکه خودش ویرانی را ببیند.
خانواده صدیقه همینطور بودند؛ روزگاری خوشبخت، اما ناگهان چنان طوفانی از بدبیاری بر سرشان بارید که خانه و زندگیشان را در هم پیچید.
صدیقه، مادر دو نوجوان محصل است. شوهرش کارگر ساختمانی بود. زندگی ساده اما آبرومندی داشتند. تازه تصمیم گرفته بود کارش را گسترش بدهد؛ چک داده بود و وسایل ساخت کابینت خریده بود. برای همین حتی جمعهها هم سرِ کار میرفت.
اما همان جمعهی شوم بود که تقدیر ورق خورد.
روی داربستِ چند ده متری، ناگهان پاهایش لرزید، چشمهایش سیاهی رفت… و سقوط کرد.
آن سقوط، برای همیشه زمینگیرش کرد.
تمام پسانداز خانواده خرج دارو و درمان شد. اما مرد جوان طاقت نیاورد. روحش زیر بار قرض و بیماری شکست. یک روز دست به خودکشی زد؛ شاید خیال میکرد خانوادهاش بدون او راحتتر خواهند بود…
از آنجا به بعد، مصیبتها یکی پس از دیگری آمدند. طلبکارها امان ندادند. صدیقه مجبور شد وسایل کار شوهرش را بفروشد، بعد وسایل خانه را… و در آخر هم خانه را تخلیه کند تا بخشی از بدهیها صاف شود.
بیخانمان شدند.
یک آشنای دلسوز، اتاق نیمسازی را به آنها داد؛ اتاقی بدون شیشه، با دیوارهایی پر از مارمولک و هزارپا، و پنجرههایی که پلاستیک جای شیشه را گرفته بود.
اما ضربهی نهایی هنوز مانده بود.
صدیقه از یک سال پیش بیحسی در دستها و پاهایش حس میکرد. صورتش ورم میکرد و حتی توان نگه داشتن یک لیوان آب را هم نداشت. اما پول دکتر نداشت. تا روزی که روی زمین افتاد و بیهوش شد.
پزشکان گفتند: «سندرم گیلنباره». بیماری نادری که اعصاب را از کار میاندازد و اگر درمان فوری نشود، به فلج کامل میانجامد.
حالا بچههای صدیقه، پدری زمینگیر دارند و مادری که خطر فلج کامل بالای سرش است.
اگر درمان نگیرد، این دو نوجوان بیپناه چه خواهند کرد؟
برای درمان اولیه و شروع روند پزشکی، ۲۰ میلیون تومان نیاز است.
رقمی که شاید برای خیلی از ما زیاد نباشد، اما برای این خانواده حیاتی است.
بیایید دست در دست هم بگذاریم و نگذاریم بچههای صدیقه بی پناه شوند.