امیر محمد آرزو دارد دوچرخه داشته باشد
برای حرف زدن زور میزند اما کلمات در آب دهانش غرق میشوند. کتکهایی که در کودکی از پدر معتادش خورده، وحشت زندانی شدن در زیرزمین تاریک و پر از حشره در 5 سالگی! طرد شدن از طرف مادری که از ترس پدر به او پناه برده بود. همه و همه او را دچار لکنت زبان و انزوا کرده. پدر و مادر امیرمحمد هر دو کارتنخواب هستند و او با مادربزرگش زندگی میکند. آرزوی این پسر 11 ساله داشتن دوچرخه است. آرزویی که برآوردن آن از عهده مادربزرگ پیر او خارج است. تحقق این آرزو میتواند حال او را بهتر کرده و تشویقش کند که تمرینهای گفتار درمانیاش را بهتر انجام دهد.