زنی ۳۰ ساله است؛ لاغر اندام و نحیف؛ با جای کبودیهای بزرگ روی دستها و پاهایش. اسمش ژیلا است و همراه بچههایش توسط گشت فوریتهای اجتماعی، از حرم امام به دفتر مرکزی مهرآفرین منتقل شده است. دو پسربچه نوپا دارد، به نامهای ابوالفضل و محمدحسین، ۲ساله و ۳ سالهاند و با شیشههای شیر در اتاقهای مهرآفرین میچرخند و شیطنت میکنند. دختر ۹ سالهای هم همراهش است که خیلی بیشتر از سن و سالش میفهمد. با آن که ناپدریاش هیچوقت نگذاشته ساحل به مدرسه برود، ولی هوش و شیرینزبانیاش حکایت از استعداد فراوان او برای رشد و پیشرفت دارد. ژیلا دارد با اشک و بیزاری، از کتکهای همسر صیغهای اش تعریف میکند. این که چطور جلوی بچهها، او را سیاه و کبود میکند. اصغر معتاد به تریاک است، هیچ کاری نمیکند و تنها شغلش، بخور و بخواب است. زندگی این خانواده در این سالها از طریق یارانه و مستمری پدر مرحوم ژیلا تآمین شده است.
اصغر دومین همسر ژیلاست و پدر ابوالفضل و محمدحسین…اما پدر ساحل مرد دیگری است: همسر اول ژیلا که سالها پیش از او جدا شده است. خانواده زن، از آبروریزیای که او با دو بار ازدواج برایشان درست کرده دلگیر و ناراحتند. برای همین او را از شهر و دیارش طرد کردهاند. ژیلا و اصغر چندسال پیش از کرمانشاه به تهران آمدهاند و از آن موقع اوضاع زندگیشان وخیمتر شده است. ژیلا دیگر از کتک خوردن خسته شده، از این که تمام پولش را دو دستی به آن مفتخور تقدیم کند. از این همه ذلت و خواری جلوی چشم بچههایش به تنگ آمده. میگوید ابوالفضل آنقدر شاهد کتک خوردن و ضجههای مادرش بوده که از ترس زبانش بند آمده و در دوسالگی هنوز نمیتواند خوب حرف بزند. پسرک با چشمهای درشت و لبخند کودکانهاش به او نگاه میکند. بچههایی شاد و سرحالند. هنوز دو سه شب بیشتر طعم آوارگی و بیخانمانی را نچشیدهاند و طراوت کودکیشان را از دست ندادهاند. با بررسیهای مهرآفرین قرار میشود ژیلا و سه فرزندش در مسافرخانه، اسکان موقت داده شوند تا تکلیف روشن شود.
حالا چندماهی از آن روز میگذرد و ژیلا در این مدت چندبار فریب اصغر را خورده و به خانه برگشته است. البته هربار بعد از مدتی کوتاه با بدنی کبود و زخمهای عمیقتری بر روحش، بچههایش را به دوش کشیده و به مهرآفرین پناه آورده است. اصغر دفعات قبل آدرس مسافرخانه را پیدا میکرد و به آنجا میرفت و بنای داد و بیداد را میگذاشت. ولی بعد از چند بار تکرار این ماجرا، او هم دیگر بیتفاوت شده است. بار آخر به مددکاران گفته دیگر برایش مهم نیست چه بلایی بر سر ژیلا و بچهها میآید چون اصلا آنها را نمیخواهد. گفته دوباره ازدواج کرده و بهتر است ژیلا فکری به حال خودش و بچهها بکند. حتی وقتی فهمیده بهزیستی مدتی پیش بچهها را از ژیلا گرفته با بیتفاوتی گفته که برایش اهمیتی ندارد.
ماجرای حضانت موقت بهزیستی این است که مدتی پیش و در جریان کشمکشهای ژیلا و اصغر، مددکاران متوجه رفتارهای عصبی ژیلا شدند و بچهها را به بهزیستی منتقل کردند. در آن چندهفته حال ژیلا بدتر شد و بیتابیاش شدیدتر. نمیتوانست از بچههایش دور باشد. در نهایت با آزمایشهایی که بهزیستی از این مادر به عمل آورد، مشخص شد که او هیچ گونه اعتیادی هیچ ماده مخدر و محرکی ندارد. در نتیجه صلاحیت او تأیید شد و بچهها دوباره به آغوش مادرشان برگشتند. البته برای بهزیستی اهمیتی نداشت این بچه ها قرار است همراه مادرشان کجا و تحت چه شرایطی زندگی کنند. همان زمان فاطمه دانشور، مدیرعامل موسسه مهرآفرین شخصا با ژیلا صحبت کرده، از او تعهد گرفت که اگر ارتباط خود را با همسر سابقش به طور کامل قطع کند، میتواند تحت حمایت مهرآفرین زندگی تازهای را آغاز کند. ژیلا هم پذیرفت و حالا آماده شروع زندگی جدید است.
مشکل عمده فعلی، تهیه مسکن مناسب همراه اثاثیه مورد نیاز، برای این مادر و فرزندان بی پناه است. مهرآفرین بخشی از مبلغ موردنظر را فراهم کرده ولی هنوز حدود ۱۰ میلیون تومان کم است که امیدواریم با کمکهای خیرین و حامیان مهربان موسسه این مبلغ هم تأمین شود. در این صورت، سه کودک ژیلا شاید برای اولین بار در زندگی، طعم آسایش، شادی و زندگی عادی را بچشند، ساحل به مدرسه برود و برای برادرهای کوچکش نیز امکان بازی، تغذیه سالم و رشد طبیعی فراهم شود.