رویایش را برای نان قربانی کرد
خوشبختی، برای آنهایی که خوشبختاند، تقریبا یک شکل است و آدمهایی خوشبخت حس و حال مشابهی دارند؛ بدبختی اما اشکال مختلفی دارد و برای هر کس یک جور است.
برای زینب، فاصله این دو فقط چند ماه بود. او در رشته مورد علاقهاش در دانشگاه اصفهان قبول شده بود و بی صبرانه منتظر بود تا کلاسهایش شروع شود.
وضع مالی خانوادهاش آن هم با وجود پدر معتادی که در خانه داشت، رضایت بخش نبود اما مادرش به او قول داده بود که کارگری میکند و هزینه تحصیلش را میدهد که ناگهان همه چیز بهم خورد و طوفانی از مصیبت زندگی زینب را درنوردید.
پدرش به هوای زنی که شوهرش مرده و صاحب خانه و ماشین ارثیهای او بود، خانواده را رها کرد و به شهر محل زندگی آن زن رفت.
مادر زینب نتوانست خانه استیجاری را نگه دارد و چارهای ندید جز آنکه به همراه سه فرزندش به خانه مادر شوهرش در یکی از روستاهای دورافتاده بندرعباس برود. خانهای که حتی حمام و سرویس بهداشتی ندارد و اهل خانه برای دسشویی رفتن به خانه همسایهها میروند.
بلاهای ناگهانی اما به اینجا ختم نشد. مادر زینب در حال چیدن پرتغال در باغی که کارگر روزمزد آن بود، از دیوار افتاد و کمر و لگنش آسیب دید و توان کار سنگین در باغ و زمین کشاورزی را از دست داد.
با وجود مصائبی که چون باران بر سر این دختر نوجوان بارید، او چارهای ندید جز آنکه دانشگاه را رها کند و تصمیم بگیرد خیاط شود.
زینب برای شروع کار خیاطی و کسب درآمد به چرخ نیاز دارد.
اگر در تامین 27 میلیون تومانی که برای خرید چرخ خیاطی لازم است، حمایتش کنیم، به دختر نوجوانی کمک کردهایم که به خاطر خانوادهاش، رویایش را سر برید.