اخبار مهرآفرین
در جریان تازه های مهرآفرین باشید
مددکار مهرآفرین بر بالین کودک شکنجه شده در سقز
خبر آنقدر هولناک و تکاندهنده بود که نتوانستیم تنها به گزارش خبرگزاریها بسنده کنیم و با وجود سرمای هوا عازم سقز شدیم؛ محل زندگی فائزه، کودکی که با جفای نامادری نامهربان در یک لحظه، شور و سرزندگی یک دانشآموز 7 ساله را از دست داد و اکنون زندگی نباتی را سپری میکند.
تقریباً دو هفته پیش بود که خبرگزاری ایسنا گزارشی را در خصوص یک کودکآزاری دردناک منتشر کرد:
"فائزه به جرم نداشتن مادر با شکنجههای نامادری حدود چهار سال است، به جای رفتن به مدرسه گوشهنشین خانه شده و هر روز امیدش برای داشتن زندگی همانند همسالانش رنگ میبازد.
پدر فائزه دربارهی صبح غمانگیز حادثه بر اساس نظریهپزشکیقانونی گفت: نامادری فائزه به طور مستمر و دائم نسبت به کودکآزاری و ایراد ضرب و جرح عمدی این کودک اقدام کرده و ضربههای وارده به مغز طفل سبب ورود وی به زندگی نباتی شده و قادر به دفع و کنترل ارادی ادرار و مدفوع نیست و هر دو دست و پاهای وی دچار فقدان حرکت ارادی است.
پدر فائزه مدعی است که شریفه این طفل را سوزانده است و بارها پرسنل مدرسه به او اطلاع دادند که بدن فائزه کوچولو دارای زخمهای ناشی از ضربات و شکنجههای نامادریاش است، اما شریفه این موضوع را تکذیب میکرد و منکر هر نوع ورود آسیب به فائزه کوچولو بود.
شریفه در روز حادثه طبق روال همیشه شروع به سوزاندن بدن فائزه میکند سپس سیخ را بعد از داغکردن، وارد نقاط حساس کودک کرده و وقتی با مقاومت او مواجه میشود، قصد خفگی او را داشته که ناگهان بیتحرکی فائزه، او را متوجه کارش کرد، اما...
خلیل با بیان اینکه وقتی به خانه رسیدم، دخترم با ناخنهای کبود روی زمین افتاده بود، گفت: پزشکان در معاینههای اولیه در یکی از بیمارستانهای کردستان اعلام کردند که به بچه دارو داده شده است و اجازه ندادند برای ادامه درمان او را به تهران منتقل کنم. بعد از چهار روز فائزه را مرخص کردند، او را به تهران آوردم اما جواب درست و حسابی از پزشکان نگرفتم و به اتفاق گفتند باید نامادری اتفاقات افتاده را برای آنان توضیح بدهد تا درمان را به نحو صحیح انجام دهند.
خلیل با بیان اینکه دخترم هیچ مشکلی نداشت، گفت: ساعت 9 صبح 25 اسفند ماه سال 88 (تنها نیم ساعت قبل از حادثه) در حال شستشوی ماشین بودم که فائزه نیز به کمکم آمد بسیار سلامت و خندان بود."
پس از آگاهی از این خبر از طریق مدارک منتشر شده در خبرگزاریها با خلیل، پدر فائزه تماس گرفتیم و برای دیدن دخترش از او اجازه خواستیم.
در نهایت روز دوشنبه دوم بهمن ماه رهسپار کردستان شدیم. پس از طی مسیری طولانی به سقز و خانه خواهر خلیل رسیدیم. جایی که فائزه زندگی نباتی خود را میگذراند. عمه فائزه، مادرانه از او پرستاری میکند؛ با اینکه همسرش بازنشسته شده، پسرانش بزرگ شدهاند و خودش هم تقریباً پا به سن گذاشته اما تمام کارهای فائزه بر عهدهی اوست.
خلیل پدر فائزه از آن دسته مردان کرد است که غرور ذاتی خود را حفظ کرده؛ با وجود اینکه شغل ثابتی ندارد و هزینهی درمان و نگهداری فائزه بالاست، اما تمایلی به دریافت کمک از نهادهای مردمی ندارد. اجازه گرفتن هیچ عکسی هم از فائزه به ما نداد. میگفت عکسی هم که خبرگزاریها منتشر کردهاند متعلق به کودک دیگری است. اما پشت آن غرور خاص مردان کرد، غمی در چهرهاش نشسته؛ انگار که خود را مقصر میداند، نمیتواند به خاطربلایی که به سر فائزه آمده خودش را ببخشد.
و اما فائزه...
در گوشهای از خانهی عمه، کودکی رنجور، طاقباز خوابیده و چشمان درشتش را به سقف دوخته، چشمانش با وجود اینکه تقریباً بینایی و در پی آن حالتش را از دست داده، اما هنوز زیباییاش را حفظ کرده است. فائزه که از 3 سال پیش در سن 7 سالگی فلج شده، هم اکنون هم نشانی از یک دختر 10 ساله ندارد. انگار در این چند سال بدنش به جای آن که رشد کند، تحلیل رفته؛ این را بیشتر از همه از روی دندانهایش میتوان فهمید که به تدریج خورده و سیاه شده و به دنبال تحلیل رفتن دندانها لبانش هم جمع شده است. فائزه کوچکترین حرکتی ندارد، حتی وقتی عمهاش کمی او را بلند میکند قادر به نگهداشتن گردنش نیست. به گفتهی عمه و پدرش به تازگی انگشتان دست و پایش هم جمع شده و فیزیوتراپی هم جز آزار فائزه، نتیجهی دیگری نداشته است.
با این حال وقتی صدای مددکار مهرآفرین را که بالای سرش نشسته میشنود که با مهربانی نامش را صدا میزند، چشمانش را به طرف صدا میگرداند و میخندد. خندهاش به قدری شیرین است که همهی افراد حاضر در اتاق به نوعی قربان صدقهاش میروند. وقتی دستهای کوچکش را که حالا انگار همیشه مشت کرده در دست میگیریم باز هم لبخند میزند.
از پدر راجع به حادثه میپرسیم. میگوید هنوز پزشکان به طور قطعی نمیتوانند بگویند که شریفه چه بلایی سر این کودک آورده که به این حال و روز افتاده است. بعضی میگویند به خاطر ضربهی وارده به سرش به این حال افتاده و بعضی دیگر هم میگویند احتمال اینکه به فائزه دارویی خورانده باشد وجود دارد. در هر حال پزشکان قطع امید کردهاند و فقط میگویند امیدت به خدا باشد. میگویند دور مغزش را آب گرفته و مغزش کوچک شدهاست.
از داروهایش میپرسیم. میگوید داروهای ملین و ضد تشنج برایش تجویز کردهاند، اما به سختی برایش تهیه میکنیم به غیر از هزینهی بالای دارو پیدا کردن آنها هم دشوار است. دفعه آخری در هلال احمر تهران هم پیدا نکردیم و دوستی در مشهد برایمان تهیه کرد.
مددکار مهرآفرین نسخهها را میگیرد و به پدر فائزه اطمینان میدهد که دیگر لازم نیست نگرانی برای تهیه داروهای فائزه داشته باشد. چرا که ازطریق مهرآفرین، داروها فراهم و برای آنها ارسال خواهد شد.
خلیل پدر فائزه یک فرزند دیگر از شریفه نامادری فائزه دارد؛ پسری شش ساله به نام فرزین که نفرت از مادر را در قلب خود میپروراند؛ زیرا شاهد کتک زدن فائزه بوده و مادر خود را به خاطر بلایی که سر فائزه آورده نمیبخشد. فرزین در حال حاضر در منزل عمویش به سر میبرد.
از عمهی فائزه در مورد مادر فائزه میپرسیم که پاسخ میدهد از بدو تولد، خلیل فائزه را از او گرفته و وی را طلاق داده و تا کنون فائزه را ندیدهاست؛ ازدواج کرده و در یکی از روستاهای اطراف سکونت دارد و از وخامت حال فائزه بیخبر است. میگوید شریفه اما از زندان تماس میگیرد، ابراز ندامت میکند و حال فائزه را میپرسد. برایش 5 سال حبس بریدهاند، و دیه دو انسان کامل؛ که البته جالب است که برای طلاق مهریه هم به او تعلق گرفته و مهریهاش را که حدود 45 میلیون تومان است از دیه کم کردهاند. چون توانایی پرداخت دیه را هم ندارد، برایش قسط بندی کردهاند؛ ماهی 150هزار تومان!! چند سال هم میگذرد و از زندان بیرون میآید، اما واقعاً این جزای کاری است که شریفه با فائزه کرد؟
از او میپرسیم که چطور شد شریفه این کار را با فائزه کرد. میگوید قبلاً هم سابقه اذیت و آزار فائزه را داشت البته نه به این شدت، حتی یک بار خلیل به خاطر همین کارهایش میخواست او را طلاق بدهد، اما در نهایت دوباره زندگی کردند. بهانهاش این بود که فائزه بیادبی میکند و کنترل ادرار خود را ندارد؛ در صورتیکه فائزه حتی شب ادراری هم نداشت، در مدرسه هم هرگز چنین مسئله ای برایش پیش نیامده بود. یک بار که به پزشک مراجعه کردیم گفت این بچه از چیزی ترسیدهاست. خب مشخص است که از خود شریفه میترسیده؛ این بچه مثل گل سالم و خندان بود...
اشک در چشمانش حلقه میزند؛ از خس خسهای گلوی فائزه متوجه میشود که تشنه است و با سرنگ آب را آرام آرام در دهان او میریزد. با این حال فائزه بازهم تا همان چند قطره آب را بخورد چندین بار سرفه میکند و اذیت میشود. اما با نوازشهای عمه مهربانش و صدای مددکار مهرآفرین که با او حرف میزند کمکم آرام میشود.
خلیل پدر فائزه میگوید خانه پدری را 50 میلیون تومان فروختهام و خرج فائزه کردهام، از تهران تا سنندج و ارومیه ومهاباد و رضائیه... هرجا بگویید بردهام، اما فایده نداشته؛ بداقبالی ما دو چندان است که این اتفاق شب عید برای فائزه رخ داد و تقریبا هیچ پزشک حازقی تا سه هفته بعد در دسترس نبود. حاضرم هر کاری بکنم تا فائزه بهتر شود؛ حتی به این که بتواند روی ویلچر بنشیند و حرف بزند راضی هستم. نمیدانم اصلاً می شود معجزهای رخ دهد و این اتفاق بیفتد؟! فائزه همهی زندگی من است.
دلمان نمیآمد از فائزه جدا شویم. نتایج آخرین سیتیاسکن، نسخهها و تمام مدارک پزشکی فائزه را گرفتیم که شاید بتوانیم کاری برای فائزه انجام دهیم. خلیل نام پروفسور سمیعی را بر زبان میآورد. شنیده که او پزشکی بینظیر است و شاید بتواند فائزه را به زندگی برگرداند. هنوز امیدش را به خداوند مهرآفرین از دست ندادهاست...
- فائزه
- کودک آزاری
- زندگی نباتی
- کردستان
- سقز
دیدگاه ها
بیشتر بخوانید