فردا شکل امروز نیست
موهای حنا گرفته و پر پیج و تابش را زیر روسری گلدار محلی زیبایی جا میدهد و میگوید: «ماهان، قهرمان من است، همه امید من برای فردایی که نمیدانم چند روزش را زنده خواهم بود، ماهان نوه من و افتخار من است!» دستش میلرزد و تا بیایید استکان را جلویم بگذارد، نعلبکی پر میشود از چایی. به عکس ماهان که به دیوار زده نگاه میکند و چشمهایش تر میشود.«من پیرزن این بچه را با کلفتی و بشور و بپز توی خونههای مردم بزرگ کردم اما اگر شما نبودید، ماهانِ من الان مهندس نبود، کارمند نبود و من هنوز مجبور بودم با این قد خمیده و چروک 70 ساله کار کنم.» ماهان هیچ وقت پدری نداشت. حتی نامش را نمیدانست. معتاد و متواری بود و قبل از به دنیا آمدن او رفته بود. ماهان از مادر هم شانس چندانی نداشت، مادرش معتاد چند مصرفی بود و اغلب اوقات را در پاتوق های مشهد می گذرانید، گاهی به خانه محقر مادرش سر می زند تا هر جور شده پول کلفتی پیرزن را بگیرد و باز غیبش بزند. آرام و بی صدا میآمد و حتی نگاهی به نوزاد چند ماههاش نمیانداخت و اگر پولی دست گیرش نمیشد، چیزی از خانه برای فروش برمیداشت و میرفت تا دفعه بعدی. مادربزرگ، با سختی خیلی زیاد، در نهایت تنگدستی نوهاش را به مدرسه فرستاد و بزرگ کرد. ماهان دبیرستانی بود که درد دست و پا، روماتیسم و پوکی استخوان امان پیرزن را برید و دیگر نتوانست کار کند. در همین زمان بود که با مهرآفرین آشنا شد و به مددکار شعبه مشهد گفت:«خون دل خوردم تا به اینجا رسید، اما دیگر نمی توانم. به خدا گناه دارد اگر هوش و توان این بچه به هدر برود، اگر مدرسه را به نیت کار کردن ترک کند، من دق میکنم. تمام این سالها به این امید که ماهان برای خودش کسی بشود، تحمل کردم و زنده ماندم.» مهرآفرین بعد از طی کردن مراحل استعداد سنجی که توسط «مرکز رشد مهرآفرین» انجام می شود، از 1400 به این سو، ماهان را زیر چتر حمایتی خود برد تا برای کنکور آماده شود. از مشاوره های تحصیلی گرفته تا کتاب و کلاس های تقویتی و ابزار آموزشی را برایش فراهم کرد و ماهان توانست در رشته برق صنعتی در دانشگاه دولتی مشهد پذیرش بگیرد. این موفقیت اما پایان حمایتهای مهرآفرین از او نبود. ماهان، بسیار تمایل داشت که شاغل شود تا مادربزرگش مجبور نباشد کار کند. مهرآفرین، او را به کلاس آموزش دوربینهای مداربسته فرستاد و ماهان از ابتدای سال 1403 مشغول به کار شده است.