می ترسم مامانم منو بکشه!
کار تزریق خونش که تمام شد ملتمسانه گفت:«میشه نریم خونه؟ من از مادرم می ترسم همین دیشب بود که فکر میکرد پلیسه و باید آدم بدها رو با چاقو بکشه! یه روز دیگه هم می گفت اجنه بهم گفتن باید یه خونی بریزم تا دست از سرم بردارن! وضعیت دوستش- همون مرد بدقیافهای که ازش متنفرم هم بهتر از مادرم نیست!» ضیا 6 ساله، فاقد اوراق هویتی و مبتلا به تالاسمی ماژور است و باید دو هفتهای یکبار خون تزریق کند. او در خانهای بسیار کثیف و محقر که همه ساکنان آن شدیدا اعتیاد و روابط متعدد دارند زندگی میکرد. مادرش 35 ساله و 6 ماهه باردار است! شدت مصرف، او را دچار توهم و علائم بیماری سایکو کرده، به طوری که ضیا در خطر بود و احتمال داشت به دست مادر یا دوست مادرش کشته شود! این شرایط پرمخاطره سبب شده که او به صورت شبانه روزی در مهد مهر مشهد ساکن شود. او در فضای امن مهد، آموزش میبیند و برای رفتن به مدرسه آماده میشود.