پشت این در دنیای بهتری است!
نسیم ملایمی از لای درختان امام زاده یحیی میوزید و بوی دیوارهای کاه گلی نم خورده، کوچههای تنگ و باریک قدیمی محله را پر میکرد. کوچهها ماشین رو نبود و برای پیدا کردن خانه آرین مجبور بودم مسافت زیادی را پیاده بروم. کوچه را بوی فاضلاب پر کرده بود و چند زن دمِ درِ خانهای که یکی از دیوارههایش ریخته بود، سبزی پاک میکردند. لحاف دوز پیری مشغول زدن پنبه بود و آفتاب تند دوازده ظهر روی زخم نمک می پاشید. به نزدیکی خانه که رسیدم آرین را دیدم که روی تلی از خاک چمپاته زده و آمدنم را انتظار میکشد. مثل پاییز زرد بود، آنقدر که حس میکردم اگر هلش بدهم برگ است که از صورتش میریزد. گفتم چه شده آرین؟ دیشب چرا خونه نرفتی؟ بریده بریده و در حالی که اطرافش را میپایید گفت:« دیشب حالم اینقد بود که تا 12 شب بالا آوردم و بعدش از ترس داییم از خونه فرار کردم. زن داییم هم مثل همیشه به سراغم اومد تا مجبورم کنه مواد بکشم. حالش اصلا خوب نبود! اینبار به جز درخواست کشیدن مواد چیزهای دیگهای هم میخواست که روم نمیشه بگم! وقتی قبول نکردم، گفت اگر مواد نکشم جیغ میزنه و به داییم میگه من میخواستم بلایی سرش بیارم. خیلی ترسیده بودم! کاری که میخواست را انجام دادم و بعد از آن حالم بد شد، چند بار بالاآوردم، سرم درد میکرد و بدنم سنگین شده بود. حالم که کمی بهتر از ترس اینکه دوباره زن دایی و داییم به سراغم بیایند، از خانه فرار کردم» پدر و مادر آرین معتاد چند مصرفیاند و به همراه داییهای او که آنها و همسرانشان هم مصرف کننده هستند در خانهای محقر در یکی از محلههای امام زاده یحیی زندگی میکنند. مادر آرین پاتوق گرد است و اغلب روزها و شبها به خانه نمیآید. آرین 13 ساله است؛ او که در خانه هیچ حامی ندارد، از جانب داییها و دوستان پدرش مورد آزار و سواستفاده قرار میگیرد و مجبور است برای رهایی از آزار آنها شب را در پارکها و خیابانها بگذراند. شرایط آرین از زمانی که در خانه پسران شهریار پذیرفته رو به بهبود است. مادرم دوستم ندارد! زن قدبلندی که شال مشکی به سر داشت، نایلون لباسها را روی صندلی پرت کرد و به طرفم آمد. کیان، آدم آهنیش را که یک دست و یک پا نداشت، بغل کرده بود و با نگرانی به مادرش نگاه میکرد. زن شال مشکی با عصبانیت فریاد زد:« این چندمین بار است که به اینجا می آیم و شما هر بار دست به سرم میکنید! اینبار بدون بچه از این در بیرون خواهم رفت! خرت و پرت هایش را هم آوردهام که بماند! اینکه کجا بماند به من ربطی ندارد! بدهید بهزیستی یا خیریه دیگری که برای پسر من هم جا داشته باشد!» کیان، سر آدم آهنی را به سینه اش فشار میداد و سعی می کرد از ریختن اشک هایش جلوگیری کند. او پسر 8 ساله زنی است که از 15 سالگی اعتیاد داشته، سینا و دو خواهر 11 و 6 سالهاش معتاد به دنیا آمدند و توسط مادرشان از همان نوزادی به اعتیاد ادامه دادند تا دو سال پیش که توسط موسسه مهرآفرین هر سه بستری شدند و بهبود یافتند. زندگی مادر کیان، پر حاشیه و پر مخاطره است، روابط متعدد او با مردهای مختلف و تبدیل خانه به پاتوقی برای اقامت آنها، هر سه فرزندش را در معرض آسیب های متعدد قرار داده. دختر بزرگش که 11 سال دارد، کارهای خانه را انجام می دهد و بازمانده از تحصیل است، دختر 6 ساله اش هم تکدی گری می کند. کیان از آنجا که به مادرش وابستگی دارد، مزاحم کارها و زندگی اوست از همین روست که مادرش تصمیم گرفته با رها کردن کیان جلو در بهزیستی یا موسسه مهرآفرین از شر وجود او خلاص شود. زنی که شال مشکی داشت، پس از غرولند های زیاد، بی آنکه حتی برگردد و پسرش را نگاه کند از در بیرون رفت. کیان، پلاستیک لباس هایش را برداشت و نزدیکم آمد و گفت:« میشه امشب اینجا، توی انباری یا پارکینگ بخوابم؟ مادرم منو دوست نداره! خودم هم از اون مردها میترسم! کاش زودتر بزرگ شم تا بتونم همشون بزنم! تا بتونم دو تا خواهرم رو نجات بدم!» کیان الان ساکن خانه پسران شهریار است، خانه ای که با لطف و کمک های شما بنا شد تا سایه ای باشد برای کودکانی که هیچ کس آنها را نمیخواهد.