به اشتباه غم انگیز مادرت و پدرت
ساعت 12 ظهر بود و آن اتاق بیشتر به یک انباری شلوغ و کثیف شباهت داشت تا جایی برای زندگی، در میان انبوهی از ظرف های کثیف و بو گرفته، لباس های چرک و چند تکه وسایل چوبی زهوار در رفته، زن و مرد در میان تلی از زباله خوابیده بودند. با تاسف و حیرت به تصویر پیش رویم نگاه می کردم سعی داشتم زن را از خواب بیدار کنم که دیدم یک جفت چشم سیاه در صورتی زیبا و معصوم به من نگاه می کند. پسرک حدودا یک سال داشت خودش را خیس کرده و شدیدا گرسنه بود. با ناامیدی دستان کوچکش را روی صورت مادرش می کشید و خودش را به آغوشش می انداخت تا شاید بیدار شود و به او غذا بدهد. مادر سام اعتیاد شدید دارد، پدرش نیز مصرف کننده هروئین است. عموهای سام نیز معتاد و فروشنده شیشه اند؛ آنها نیز از روابط متعدد خود در گوشه و کنار شهر فرزندانی دارند که مانند سام به حال خود رها شده و در وضعیت رقت باری زندگی می کنند. از دیدن این بچه های بی گناهِ گرسنهِ محروم از تحصیلِ بی پناه، خشم و انده وجودم را پر می کند، این خانواده به کارخانه ساخت کودک می مانند بدون کوچکترین شفقت و مسئولیت پذیری نسبت به کودکانش. به مادر خواب آلوده و خمار سام که مدتی است برای دریافت خدمات موسسه مراجعه نکرده می گوییم:« این سومین باریه که به دیدنت میام و ازت می خوام از خدمات کاهش آسیب موسسه استفاده کنی، برای درمان اقدام کنی و اقلام نقدیت رو دریافت کنی اما تو هر بار از اومدن سرباز زدی! تو و زنهای فامیلتون چند بچه بی گناه دیگه را می خواید بیارید توی این جهنم!» مادر سام با کلافگی و برای اینکه دست به سرم کند قول داد که اینبار می آید. نگاهی به خطوط عمیق افتاده در صورت 25 ساله اش کردم، و به سام کوچولو که با لب های خشک و موهای ژولیده در حسرت ذره ای مهر مادری به گوشه چادر مریم آویزان شده بود.