عجیب! دردناک! ولی واقعی!
روایتی که قرار است بخوانید، اقتباسی از رمان بینوایان نیست! شرح واقعی زندگی دختری است که از سال 97 در خانه مهرمادری کرمان زندگی میکند. دختری که سرگذشتش عجیب است و بسیار به شخصیت کُزت در رمان بینوایان شباهت دارد. پدر و مادر حدیث که ساکن یکی از روستاهای کرمان بودند، هر دو اعتیاد شدید داشتنند. حدیث 9 ساله بود که مادرش متواری شد و پدرش پس از ماهها سواستفاده از او برای جابه جایی مواد، حدیث را به خانواده ای که در شهر زندگی میکردند، فروخت. خانواده عجیبی که کُلفت میخواستند! حدیث در تعریف آن روزها میگوید:« هر روز 7 صبح بیدار میشدم تا شب کار میکردم. همه کار! شستن، پختن، جارو کردن، خرید برای خونه، شستن لباسهای بچه و نگهداری از اون. در طول شبانه روز فقط یک بار حق داشتم غذا بخورم اونم اضافی غذای اونا رو! مشکل بزرگ من تو اون خونه کتک خوردن و شکنجه شدن سر هر چیز کوچیکی بود. مثلا زورم به قابله بزرگ برنج نمیرسید و گاهی از دستم میافتاد، اونا هم منو کتک میزدن! مثلا زنه وقتی عصبانی میشد دستها و بدن منو گاز میگرفت یا شوهرش با مشت تو سرم میزد. این وضعیت حدود یک سال ادامه داشت تا اینکه یک شب بارونی که برای خواب پتو نداشتم و سردم بود، تحملم تموم شد و از اون خونه فرار کردم. همه جا تاریک بود و بارون مییومد! جلوی پام و نمیدیدم و فقط میدویدم و گریه میکردم. میخواستم خودم رو به جادهای که از نزدیکی شهر رد میشد برسونم تا شاید بتونم از اون شهر کوچیک فرار کنم. خیلی ترسیده بودم! آسمون غرش کرد و حواسم از ترس پرت شد، پام گیر کرد به یه چیزی و سرم محکم خورد به جدول و دیگه چیزی نفهمیدم» حدیث از هوش می رود و مدتی در همان حالت زیر باران می ماند تا اینکه مردی او را پیدا میکند و به بیمارستان میرساند. آن مرد پس از بهبودی حدیث، او را به اورژانس اجتماعی معرفی میکند و آنها نیز حدیث را تحویل خانه «مهر کرمان» موسسه مهرآفرین میدهند. حدیث الان 11 ساله است! ار ابتدای ورود به خانه مهر کرمان، به دلیل تحمل صدمات شدید روحی، مورد معالجه و درمان قرار گرفت. در همین خانه درس خواند و یکی از بهترین شاگردان مدرسه شد. حدیث، سرشار از شور و عشق به زندگی است، به انتخاب خودش در کنار درس و تحصیل، آموزش خیاطی میبیند و ورزش می کند.