قصه های پسران خانه مهر نیکان
روایتهای که پیش روی شماست، داستان کودکانی است که تلاش میکنیم در خانه مهر نیکان به دور از رنجهای پرشماری که تحمل کردهاند، راه رسم مردی و شهروندی را بیاموزند. قصههای این خانه: پسری که مادرش او را نمیخواهد! به لباس مادرش آویزان شده بود و با گریه التماس میکرد که «من نمیخوام برم بهزیستی مامان! تو رو خدا منو ول نکن! » مادرش با تندی حافظ را از خودش جدا کرد و گفت: «ما نمیتونیم از تو نگهداری کنیم! اگه نری بهزیستی مجبورم تو خیابونها ولت کنم دیگه خودت میدونی! » حافظ که از کتک سختی که چند شب پیش از ناپدریش خورده بود، هنوز چند زخم و کبودی روی صورتش داشت، سرش را روی زانویم گذاشت و گفت: « خاله! حالا که مادرم منو نمیخواد، شما نمیتونید منو اینجا نگه دارید که نرم بهزیستی؟ » نوازشش کردم توی دلم گفتم: « کاش میتوانستیم! کاش خانههای شبانه روزی بیشتری داشتیم تا صورت زیبای تو اینطور کبود و زخمی نشود! » حافظ ۸ ساله است، پسری بسیار مؤدب و درسخوان که مادرش مصرفکننده مواد بوده با پدرش که به جرم سرقت در زندان است متارکه کرده و با مرد دیگری آشنا شده. آن مرد و مادر حافظ از آنجا که او را مزاحم زندگیشان میدانند، او را مورد خشونت و ضرب و شتم قرار میدهند تا جانش به لبش برسانند. مادر حافظ در حضور او مدام تأکید میکند که قادر به نگهداری از فرزند خود نیست و اگر مؤسسه برایش کاری نکند او را در خیابان یا جلوی در بهزیستی رها خواهد کرد. خانه مهر نیکان به رغم تکمیل بودن ظرفیت، مسئولیت نگهداری از حافظ را پذیرفت. در شرایطی که نهادهای دولتی مانند بهزیستی نه شرایط مناسبی برای نگهداری از کودکان آسیب دارند و نه حتی امکانش را، تأسیس خانههای جدیدِ نگهداری از کودکان بدسرپرست، ضرورتی اجتناب ناپذیر است. ضرورتی که به دلیل بحران اقتصادی اخیر با مشکل جدی مواجه شده است.