اخبار زیر پوست شهر مهرآفرین
در جریان تازه های مهرآفرین باشید
کودکان کار آرزوهایشان را به آسمان فرستادند
کودکان کار آرزوهایشان را به آسمان فرستادند
|
0 دیدگاه
|
یکشنبه ۰۴,مهر,۱۳۹۵
|
2218 نفر
به گزارش خبرنگار گروه جامعه خبرگزاری میزان، به دو گروه تقسیم شده اند. برخی هایشان صبح ها ساعت ۷، پشت میز و نیمکت مدرسه حاضر می شوند و برخی دیگر، بعد از ظهرها و یا بهتر است بگوییم شب ها به مدرسه می روند.
گاهی هم کارشان آنقدر زیاد است که یادشان می رود باید در مدرسه حاضر شوند. چند روز غیبت می کنند و باز دوباره به کلاس درس باز می گردند.
این چند خط، بخشی از داستان مدرسه رفتن کودکان کار است. کودکانی که بی هیچ گناهی و تنها به واسطه فقر و مشکلات مالی، مجبور شده اند کار کنند.
یکی از آنها سره چهارراه آدامس می فروشد و دیگری می گوید بارهای مردمی که از بازار بلور فروش های شوش خرید کرده اند را با گاری حمل می کند. هر کدامشان یک شغل مشخص دارند و عده ای از میانشان به صورت خانوادگی و به همراه خواهر و برادرهایشان کار می کنند.
به واسطه بازگشایی مدارس و در آستانه هفتمین ماه سال، چند NGO در کنار هم مراسمی را ترتیب دادند تا کودکان کار در کنار یکدیگر حضور پیدا کرده و صاحب کیف، لباس و لوازم التحریر شوند.
محل قرار ملاقات، برج میلاد تهران است. بلند ترین برج کشور، میزبان کودکانی است که بسیاری از آنها با دمپایی های رنگارنگشان و به دور از هر زرق و برق، خود را به مراسم رسانده اند.
در میان آنها، کودکان کار افغان نیز دیده می شوند. با تعدادی بادکنک که درون آن با گاز پر شده است، سرگرم هستند. تمام تلاششان این است که صاحب یک بادکنک شوند و آن را به آسمان بفرستند. معتقدند بادکنک هر کدامشان که بیشتر بالا رود او خوشبخت تر شده و آرزوهایش برآورده می شود.
کودکان کار آرزوهایشان را به آسمان فرستادند/ کوله پشتی هایی که جایگزین کیسه های مشکی پلاستیکی شد
آرزوی اغلبشان "پول دار" شدن است. با چنان حسرتی این واژه را ادا می کنند که شنیدن آن برای هر شنونده ای دشوار می شود.
به سراغ دانش آموزان کلاس اولی می روم. یاسمن چشمان روشنی دارد. لباس قرمزی بر تن کرده و دمپایی هایش صورتی است. می گوید روسری قهوه ای که بر سر دارد هم از خواهرش قرض گرفته و قصد داشته که عکس هایش با برج میلاد زیبا باشد.
از او می پرسم که تا کنون برج میلاد را دیده بوده یا خیر که جواب می دهد عکس هایش را در روزنامه ها دیده است. او می گوید که در مسیر بهشت زهرا (س) اقدام به فروش سبزی می کند و امسال که قرار است به مدرسه برود، صبح ها باید زودتر در کنار جاده حاضر شده تا عصرها بتواند به مدرسه برود.
تعریف او از مدرسه مترادف است با ثروتمند شدن؛ می گوید تلاش می کند که درس بخواند تا پول دار شود اما تعریفی از درس و مدرسه ندارد.
کمی آن طرف تر، دو پسر بچه دست یکدیگر را محکم گرفته اند. یکی از آنها ۱۵ ساله و دیگری ۱۲ ساله است. از روی شباهتشان می توان فهیمد که برادر هستند.
امیرحسین که برادر بزرگتر است می گوید که در مترو دست فروشی می کند. خودش می گوید که سیبیل می فروشد. منظورش همان سوت هایی است که در دهان قرار می گیرند و بالای آن یک عینک پلاستیکی و یک سیبیل قرار دارد.
برادر کوچکتر هم می گوید به همراه پدرش به محل کار می رود. وقتی از او می پرسم که محل کارت کجاست و به چه کاری مشغول هستی؟، می گوید: هر روز صبح با پدرم به منطقه پاسداران می رویم. آنجا یک چهارراه است که من در اطراف آن جوراب فروشی می کنم. پدرم هم هر روز یک وسیله جدید را می فروشد. یک روز گل فروشی می کند و روز دیگر آفتاب گیرهایی که مناسب خودروها است را به فروش می رساند.
حمید ۱۲ ساله می گوید که زندگی خرج دارد و همه باید کار کنند تا چرخ زندگی بچرخد. با چنان ادبیاتی از خرج زندگی می گوید که اگر تصویرش را نبینی می توانی گمان کنی که این حرف ها از دهان یک مرد جا افتاده بیرون آمده است.
در این مراسم، برگه هایی در میان دانش آموزان توزیع شد تا آرزوهایشان را به روی آنها بنویسند.
"هومن" آرزو داشت که فوتبالیست شود و "زهور" هم می خواست که روزی سعید معروف، ملی پوش تیم ملی والیبال را از نزدیک ببیند. آرزوهای دخترهای کار اما تا حدودی با پسران متفاوت بوده و نوع آنها فرق داشت.
کودکان کار آرزوهایشان را به آسمان فرستادند/ کوله پشتی هایی که جایگزین کیسه های مشکی پلاستیکی شد
یکی از آنها آرزو داشت که یک جفت اسکیت داشته باشد و دیگری دلش می خواست با پدر و مادرش در خانه ای زندگی کنند که هر ماه مجبور نباشند منتظر حضور صاحب خانه برای گرفتن اجاره خانه باشند.
کودکان کار آمده بودند که در آستانه سال تحصیلی نونوار شوند اما در این مراسم نیز همانند بسیاری از مراسم های دیگر که برای کمک به کودکان کار برگزار می شود آنها در صدر توجهات نبودند.
در شرایطی که کودکان کار از ساعت ۱۵ در برج میلاد حاضر شده بودند، ساعت ۱۵ و ۴۵ دقیقه موفق شدند ساندویچ های کوچکی که محتوای آن کمی مرغ پخته، گوجه و خیارشور بود را دریافت کنند.
هر کدام از آنها مجبور بودند با قرار گرفتن در یک صف و پس از عبور کردن از دوربین های متعدد میهمانان دعوت شده از سوی NGO ها ساندویچ های خود را دریافت کنند.
کودکان پس از غذا خوردن، یکی پس از دیگری برای گرفتن لوازم التحریرهایشان که از سوی موسسه خیریه مهرآفرین تهیه شده بود، آماده شدند.
برق خوشحالی را می شد در نگاه های هر کدام از آنها به خوبی مشاهده کرد.
دختر بچه ای که ۹ ساله بود می گفت که خوشحال است که امسال قرار نیست با کیسه پلاستیک مشکی به مدرسه برود و یکی از پسرها نیز می گفت که امسال با کیف جدیدش به محل کار و مدرسه خواهد رفت و از قرار دادن کتابهایش در پیراهنش نجات یافته است.
گاهی هم کارشان آنقدر زیاد است که یادشان می رود باید در مدرسه حاضر شوند. چند روز غیبت می کنند و باز دوباره به کلاس درس باز می گردند.
این چند خط، بخشی از داستان مدرسه رفتن کودکان کار است. کودکانی که بی هیچ گناهی و تنها به واسطه فقر و مشکلات مالی، مجبور شده اند کار کنند.
یکی از آنها سره چهارراه آدامس می فروشد و دیگری می گوید بارهای مردمی که از بازار بلور فروش های شوش خرید کرده اند را با گاری حمل می کند. هر کدامشان یک شغل مشخص دارند و عده ای از میانشان به صورت خانوادگی و به همراه خواهر و برادرهایشان کار می کنند.
به واسطه بازگشایی مدارس و در آستانه هفتمین ماه سال، چند NGO در کنار هم مراسمی را ترتیب دادند تا کودکان کار در کنار یکدیگر حضور پیدا کرده و صاحب کیف، لباس و لوازم التحریر شوند.
محل قرار ملاقات، برج میلاد تهران است. بلند ترین برج کشور، میزبان کودکانی است که بسیاری از آنها با دمپایی های رنگارنگشان و به دور از هر زرق و برق، خود را به مراسم رسانده اند.
در میان آنها، کودکان کار افغان نیز دیده می شوند. با تعدادی بادکنک که درون آن با گاز پر شده است، سرگرم هستند. تمام تلاششان این است که صاحب یک بادکنک شوند و آن را به آسمان بفرستند. معتقدند بادکنک هر کدامشان که بیشتر بالا رود او خوشبخت تر شده و آرزوهایش برآورده می شود.
کودکان کار آرزوهایشان را به آسمان فرستادند/ کوله پشتی هایی که جایگزین کیسه های مشکی پلاستیکی شد
آرزوی اغلبشان "پول دار" شدن است. با چنان حسرتی این واژه را ادا می کنند که شنیدن آن برای هر شنونده ای دشوار می شود.
به سراغ دانش آموزان کلاس اولی می روم. یاسمن چشمان روشنی دارد. لباس قرمزی بر تن کرده و دمپایی هایش صورتی است. می گوید روسری قهوه ای که بر سر دارد هم از خواهرش قرض گرفته و قصد داشته که عکس هایش با برج میلاد زیبا باشد.
از او می پرسم که تا کنون برج میلاد را دیده بوده یا خیر که جواب می دهد عکس هایش را در روزنامه ها دیده است. او می گوید که در مسیر بهشت زهرا (س) اقدام به فروش سبزی می کند و امسال که قرار است به مدرسه برود، صبح ها باید زودتر در کنار جاده حاضر شده تا عصرها بتواند به مدرسه برود.
تعریف او از مدرسه مترادف است با ثروتمند شدن؛ می گوید تلاش می کند که درس بخواند تا پول دار شود اما تعریفی از درس و مدرسه ندارد.
کمی آن طرف تر، دو پسر بچه دست یکدیگر را محکم گرفته اند. یکی از آنها ۱۵ ساله و دیگری ۱۲ ساله است. از روی شباهتشان می توان فهیمد که برادر هستند.
امیرحسین که برادر بزرگتر است می گوید که در مترو دست فروشی می کند. خودش می گوید که سیبیل می فروشد. منظورش همان سوت هایی است که در دهان قرار می گیرند و بالای آن یک عینک پلاستیکی و یک سیبیل قرار دارد.
برادر کوچکتر هم می گوید به همراه پدرش به محل کار می رود. وقتی از او می پرسم که محل کارت کجاست و به چه کاری مشغول هستی؟، می گوید: هر روز صبح با پدرم به منطقه پاسداران می رویم. آنجا یک چهارراه است که من در اطراف آن جوراب فروشی می کنم. پدرم هم هر روز یک وسیله جدید را می فروشد. یک روز گل فروشی می کند و روز دیگر آفتاب گیرهایی که مناسب خودروها است را به فروش می رساند.
حمید ۱۲ ساله می گوید که زندگی خرج دارد و همه باید کار کنند تا چرخ زندگی بچرخد. با چنان ادبیاتی از خرج زندگی می گوید که اگر تصویرش را نبینی می توانی گمان کنی که این حرف ها از دهان یک مرد جا افتاده بیرون آمده است.
در این مراسم، برگه هایی در میان دانش آموزان توزیع شد تا آرزوهایشان را به روی آنها بنویسند.
"هومن" آرزو داشت که فوتبالیست شود و "زهور" هم می خواست که روزی سعید معروف، ملی پوش تیم ملی والیبال را از نزدیک ببیند. آرزوهای دخترهای کار اما تا حدودی با پسران متفاوت بوده و نوع آنها فرق داشت.
کودکان کار آرزوهایشان را به آسمان فرستادند/ کوله پشتی هایی که جایگزین کیسه های مشکی پلاستیکی شد
یکی از آنها آرزو داشت که یک جفت اسکیت داشته باشد و دیگری دلش می خواست با پدر و مادرش در خانه ای زندگی کنند که هر ماه مجبور نباشند منتظر حضور صاحب خانه برای گرفتن اجاره خانه باشند.
کودکان کار آمده بودند که در آستانه سال تحصیلی نونوار شوند اما در این مراسم نیز همانند بسیاری از مراسم های دیگر که برای کمک به کودکان کار برگزار می شود آنها در صدر توجهات نبودند.
در شرایطی که کودکان کار از ساعت ۱۵ در برج میلاد حاضر شده بودند، ساعت ۱۵ و ۴۵ دقیقه موفق شدند ساندویچ های کوچکی که محتوای آن کمی مرغ پخته، گوجه و خیارشور بود را دریافت کنند.
هر کدام از آنها مجبور بودند با قرار گرفتن در یک صف و پس از عبور کردن از دوربین های متعدد میهمانان دعوت شده از سوی NGO ها ساندویچ های خود را دریافت کنند.
کودکان پس از غذا خوردن، یکی پس از دیگری برای گرفتن لوازم التحریرهایشان که از سوی موسسه خیریه مهرآفرین تهیه شده بود، آماده شدند.
برق خوشحالی را می شد در نگاه های هر کدام از آنها به خوبی مشاهده کرد.
دختر بچه ای که ۹ ساله بود می گفت که خوشحال است که امسال قرار نیست با کیسه پلاستیک مشکی به مدرسه برود و یکی از پسرها نیز می گفت که امسال با کیف جدیدش به محل کار و مدرسه خواهد رفت و از قرار دادن کتابهایش در پیراهنش نجات یافته است.
منبع:
خبرگزاری میزان
دیدگاه ها
بیشتر بخوانید