اخبار مهرآفرین
در جریان تازه های مهرآفرین باشید
برای گول زدن مددکار مهرآفرین ادرار میخریدم ! / مددجوی مهرآفرین در جشن یک سالگی ترک اعتیادش از چالشهای این مسیر میگوید
برای گول زدن مددکار مهرآفرین ادرار میخریدم ! / مددجوی مهرآفرین در جشن یک سالگی ترک اعتیادش از چالشهای این مسیر میگوید
|
0 دیدگاه
|
چهارشنبه ۰۲,مرداد,۱۳۹۸
|
1280 نفر
اینجا واحد اعتیاد مهرآفرین است. دیوارها تزئین شده و تعدادی زن و کودک در حال جشن و پایکوبی هستند. میگویند جشن تولد یک سالگی مریم است. یک سالگی در ادبیات معتادها، یعنی یک سال مصرف نکردن مواد. یعنی یک سال مبارزه با وسوسهها و پیروز شدن. ترک کردن مواد کار سختی است. این را صفورای 34 ساله میگوید که روی دستها و صورتش جای سوختگی است. او سه سال پیش موقع پر کردن بادکنک با گاز شهری به جای گاز هلیوم، باعث انفجار منزل و سوختگی خودش شده است. صفورا مادر 3 دختر است که پیش شوهرش زندگی میکنند. صفورا که به کمک مددکار مهرآفرین یک سال و یک ماه است اعتیادش را ترک کرده، الان در خانه امن یا خانه میان راه سیمای سبز رهایی زندگی میکند. او روزها در کارگاه خیاطی کار میکند و برای جدایی از شوهرش اقدام کرده. میگوید او هنوز مصرف کننده است و البته 8 سالی هم هست که جدا از هم زندگی میکنند.
میگوید ترک کردن و برنگشتن خیلی سخت است وگرنه ترک کردن که کاری ندارد. 10 روز میخوابی و ترک میکنی ولی بعد تازه باید با وسوسهها مبارزه کنی. میپرسم هنوز هم وسوسه میشوی؟ میگوید:« نه. تا میخواهم وسوسه شوم یاد ذلتهای مواد میافتم و از سرم میپرد. اِن اِی به من خیلی کمک کرد. هر هفته جلساتش را میروم و اگر این جلسات نبود شاید لغزش میکردم. وقتی میبینم یکی درد مرا دارد و مثل خود من است ولی توانسته پاک بماند، قوت قلب پیدا میکنم. از زندگی الانم خیلی راضی هستم. من همیشه فکر میکردم اگر وسیله بازیام(پایپ) را ببینم بیبروگرد مصرف میکنم اما چند وقت پیش رفته بودم پیش یکی از دوستانم که دوباره مصرف را شروع کرده و توی اتاق خوابش چشمم به وسیله بازیام افتاد. حالم بد شد اما نه از نظر وسوسه، از این نظر که یادم آمد دوران مصرف خودم چقدر عذاب میکشیدم و حالیام نبود و الان دوستم دارد آن دوران را تجربه میکند.»
صفورا به شیشه معتاد بوده مثل بقیه زنها. الان الگوی اعتیاد اکثر معتادان به شیشه سوق پیدا کرده. دیگر از تریاک هم شروع نمیکنند. صاف میروند سراغ شیشه و وارد دنیای اعتیاد میشوند.
از صفورا میپرسم:«مصرف مواد چه حسی داشت؟» میخندد و میگوید:« حس خوب. اعتماد به نفس و قدرت کاذب به آدم میدهد. آن موقع حال آدم را خوب میکند ولی وقتی اجبار به مصرف پیدا میکنی فقط باید مواد بزنی تا بتوانی کارهای روزانهات را انجام بدهی و به تدریج کارهای روزانهات را هم نمیتوانی انجام بدهی و تبدیل به یک تکه گوشت میشوی.»
میگوید خودش هیچوقت حالت های روانی یا توهم نداشته اما یکی از دوستانش وقتی بعد از یک سال پاکی دوباره شیشه را شروع کرده بود، سوزن را میزد یک طرف ابرویش و از یک طرف دیگر درمیآورد و میگفت قشنگ میشوم!
به خاطر ویار، مواد را کنار گذاشتم
جشن ادامه دارد و هنوز مریم، یعنی صاحب مجلس نیامده است. زنی کم حرف و آرام با پسر 2 ساله اش گوشهای نشستهاند. زن درشت هیکلی است و بهاش نمیآید 31 ساله باشد. فاطمه دو سال و یازده ماه است که پاک شده. او 8 سال مواد مصرف میکرده ولی در دوران حاملگی به خاطر ویار از مواد زده شده و آن را کنار گذاشته است:«همه می نشستند کنارم میکشیدند ولی من نمیکشیدم. قبل از حاملگی من و دوستانم و دوستان شوهرم با هم میکشیدیم. مزه مواد به دور هم بودنش است دیگر، اواخر جوری شده بود که روزی 3 گرم میکشیدم. مصرف من شیشه بود ولی شوهرم دو گانه سوز بود، هم تریاک استفاده میکرد هم هروئین و شیشه.»
حالا با وجودی که شوهرش هنوز ترک نکرده با هم زندگی میکنند:« رابطه خیلی خوبی نداریم ولی به خاطر بچه با هم میسازیم. تنها کاری که توانستم برایش بکنم این بود که از هروئین و شیشه جدایش کنم و حالا فقط تریاک میکشد. چون سنش هم بالاست نمیتواند ترک کند.»
میپرسم چرا با مردی که دو برابر تو سن دارد ازدواج کردی؟
میگوید:«مجبور بودم. باید با کسی ازدواج میکردم که مرا جمع و جور میکرد. وقتی کم سن بودم به خاطر مشکلات از خانه پدریام زدم بیرون و با پسری آشنا شدم که مرا انداخت توی دام شیشه. میگفت شیشه اصلا ضرری ندارد فقط میخوابی و ریلکس میشوی. ولی وقتی مصرف کردم فهمیدم شیشه از همه مواد بیشتر آسیب دارد. من الان هنوز که هنوز است بعد سه سال پاکی دندانهایم توی دهانم خرد میشود و میریزد. یا آن وقتها اگر مواد بهم نمیرسد هرچه دم دستم بود خرد میکردم. یک سری از افرادی که با هم مواد میزدیم الان در بیمارستان روانی بستری هستند. شیشه آسیبهای روانی و جسمیاش از همه مواد بیشتر است.»
فاطمه و شوهر و پسر کوچکش، قبل این که موسسه برایشان خانه بگیرد، در روستایی سمت کهریزک، در خانهای زندگی میکردند که صاحبخانه مصرفکننده بود:« هرروز ده دوازده نفر را دور خودش جمع میکرد همه مینشستند به مواد زدن. میدانست که من ترک کردهام ودر جلسات ان ای شرکت میکنم ولی میگفت هرکسی به عمل خودش، به من چه که تو ترک کردهای! میخواهی بشین نمیخواهی از اینجا برو. بعد با خانم حُسن صحبت کردم و گفتم اینجوری من لغزش میکنم. خدا خیرشان بدهد آمدند از زندگیام فیلم گرفتند و پخش کردند و پول پیش خانهمان اینطوری جمع شد. یعنی اگر کمکهای موسسه نبود اگر خانم حسن و شفیعی نبودند، امکان نداشت من پاک بمانم. بالاخره اگر صبح تا شب در آن محیط میماندم ناخودآگاه میزدم.»
فاطمه از زندگی فعلیاش راضی است. میگوید:« حالا هم زندگی من آنچنانی نیست ولی نسبت به آن موقع شاهانه است. الان حمام دارم. آب گرم دارم. من گوشهگیر بودم و پایم را از چهاردیواری بیرون نمیگذاشتم. اصلا اِن ای نمیدانستم چیست، جلسه نمیدانستم چیست ولی از وقتی با موسسه آشنا شدم مرا به جلسات ان ای معرفی کردند. قبل از آن حدود بیست بار ترک کرده بودم ولی دوام نداشت. هیچ دلخوشی هم در زندگیام نداشتم. جاهایی زندگی میکردم که نه برق داشتم نه گاز و آب چاه مصرف میکردم. حتی آب گرم کن نداشتیم و هر چند وقت یک بار در خانه خواهر شوهرم حمام میرفتم! الان خیلی از شرایط زندگیام راضیام، وسوسههایم خیلی کمتر شده. یک وقتهایی هم که دچار وسوسه میشوم به بچهام فکر میکنم که اگر من مواد بکشم دودش به بچهام میخورد و او هم آلوده میشود.»
فاطمه حالا به فکر کار کردن است چون شوهرش نمیتواند کار کند. او که قبلا بنا بوده ولی به خاطر مواد مختلفی که مصرف کرده دچار انحراف چشم شده و دیگر نمیتواند بنایی کند.
اما یاسمن شاید یکی از خوشبختترین زنهای این جمع باشد. او که در 23 سالگی دو بچه دارد سه سال و نیم است که ترک کرده و با شوهرش هم رابطه خوبی دارد. میگوید:« مهرآفرین همه جوره از ما حمایت کرد. برایمان خانه گرفت. وسایل خانه گرفت. اسم بچهام را در مدرسه نوشتند و برای شوهرم دستگاه جوشکاری گرفتند که بتواند برود سر کار.»
برای منفی شدن آزمایش اعتیاد، ادرار میخریدم!
بالاخره مریم و راهنمایش از راه میرسند و مورد استقبال و تشویق حضار قرار میگیرند. مریم با لبخند گرمی همه را در آغوش میکشد و تشکر میکند.
راهنمای او که مدیرجلسه است قبل از فوت کردن شمع تولد توسط مریم، چند جملهای برای حضار صحبت میکند:« همه ما از بیماری اعتیاد رنج میبریم و درد می کشیم. امروز مواد تنها مشکل ما نیست. مشکل ما افکار مسموم، الگوهای رفتاری گذشته و نقصهای ماست. امروز ما میخواهیم از همه اینها پاک شویم. امروز ما مواد را ترک کردیم ولی جایگزین آن پرخوری میکنیم یا رفتارهای پرخطر انجام میدهیم. ما وصل میشویم به این برنامه و انجمن که دیگر دست برداریم از این رفتارها. که مادر خوبی بشویم برای بچههایمان، فرد مفیدی بشویم برای اجتماع و برای خانوادهمان. من به مریم تبریک میگویم چون در این یک سال خیلی سختی کشید. من هر ساعت و هرروز کناراو بودم و شاهد بودم که با وجود داشتن دو بچه کوچک و با وجود تمام سختیها به بهبودی اش ادامه داد. از خدا می خواهم دو رقمی شدنش را ببیند و برایش آرزوی بهترین ها را دارم.» او آخر صحبتهایش اضافه کرد:« منصوره هستم. یک معتاد. هشت سال وچهار ماه و دوازده روز.»
تمام اعضا بعد از معرفی خودشان این را میگویند: اسم و مدت زمان پاکیشان. آنها اگرچه ترک کردهاند ولی همچنان و تا آخر عمر خودشان را «یک معتاد» معرفی میکنند تا یادشان نرود که چه الگوهای فکری اعتیادی و مسمومی در ذهن و روانشان به کمین نشسته تا باز هم آن ها را به دام اعتیادی دیگر بکشاند.
و در آخر مریم، بعد از فوت کردن کیک تولد یک سالگیاش میان شادی و تشویقهای بقیه میگوید:«بعد از زمان زایمان دومم در بیمارستان بودم که یک مددکار از مهرآفرین آمد و گفت تو اعتیاد داری؟ گفتم نخیر من اعتیاد ندارم. این را درحالی گفتم که آن موقع سرتاپا اعتیاد بودم. همسر سابقم زندان بود. بچه هایم نه شیرخشک داشتند نه پوشک و اوضاعمان خیلی خرا ب بود. ولی من فکر میکردم مهرآفرین، بهزیستی است و مدام از دست مددکارها فرار میکردم! بالاخره خانم رضاعلی مرا گیر انداخت.»
مریم میگوید هربار مددکار مهرآفرین از او آزمایش اعتیاد میگرفت، ادرار میخرید، در لباس زیرش پنهان میکرد و برای آزمایش میبُرد:«برای همین جواب آزمایشهای من همیشه منفی بود ولی خانم رضا علی دست برنمیداشت. میگفتم من پاکم میگفت میدانم پاکی ولی روحیهات خراب است، برو یک مدت کمپ استراحت کن! حالا من دندان توی دهانم نداشتم ولی باز هم میگفتم پاکم! در بدترین شرایط ممکن بودم. دو تا بچه کوچک روی دستم مانده بود، خانهام کثیف، همه جا پر از آشغال، خودم مریض بودم. خانم رضاعلی میآمد مرا میبرد دکتر، بیمارستان، برای بچههایم شیرخشک میآورد. واقعا پیگیرم بود. باورم نمیشد و میگفتم خدایا مگر میشود یک نفر اینطوری از آدم مراقبت و حمایت کند؟ چهره من آنقدر در اثر اعتیاد تخریب داشت، آنقدر لاغر و خمیده شده بودم که خجالت میکشیدم از خانه بروم بیرون، یا مثلا سوار مترو بشوم.هرکس با من صحبت میکرد میفهمید مصرف کنندهام و با این حال انکار میکردم. بالاخره یک روز خانم رضا علی آمد گفت بلند شو ببرمت کمپ. گفتم من نمیآیم گفت باید بیایی! وقتی دید راضی نمیشوم گفت بیا فقط میخواهم آنجا را نشانت بدهم. خلاصه به بهانه نشان دادن مرا برد آنجا و دیگر در را به رویم باز نکردند. خدا مرا ببخشد، شروع کردم به بد و بیراه گفتن ولی خانم رضاعلی به روی خودش نیاورد. رفت و بعد از یک ماه آمد و ترخیصم کرد. با این حال هنوز در کنترل خشم و رفتار با بچههایم و خیلی چیزهای دیگر مشکلات زیادی داشتم. بعد از ترک به تشویق خانم رضا علی جلسات ان ای را شروع کردم، راهنما گرفتم و خدا را شکر تا این لحظه توانستهام خیلی از الگوهای رفتاری سابقم را عوض کنم.»
مریم شمع کیک تولدش را طبق رسم انجمن، به زن جوانی که مدت پاکیاش کمتر از بقیه است هدیه میکند تا انگیزهای باشد برای محکم شدن گامهای او در مسیر رهایی.
میگوید ترک کردن و برنگشتن خیلی سخت است وگرنه ترک کردن که کاری ندارد. 10 روز میخوابی و ترک میکنی ولی بعد تازه باید با وسوسهها مبارزه کنی. میپرسم هنوز هم وسوسه میشوی؟ میگوید:« نه. تا میخواهم وسوسه شوم یاد ذلتهای مواد میافتم و از سرم میپرد. اِن اِی به من خیلی کمک کرد. هر هفته جلساتش را میروم و اگر این جلسات نبود شاید لغزش میکردم. وقتی میبینم یکی درد مرا دارد و مثل خود من است ولی توانسته پاک بماند، قوت قلب پیدا میکنم. از زندگی الانم خیلی راضی هستم. من همیشه فکر میکردم اگر وسیله بازیام(پایپ) را ببینم بیبروگرد مصرف میکنم اما چند وقت پیش رفته بودم پیش یکی از دوستانم که دوباره مصرف را شروع کرده و توی اتاق خوابش چشمم به وسیله بازیام افتاد. حالم بد شد اما نه از نظر وسوسه، از این نظر که یادم آمد دوران مصرف خودم چقدر عذاب میکشیدم و حالیام نبود و الان دوستم دارد آن دوران را تجربه میکند.»
صفورا به شیشه معتاد بوده مثل بقیه زنها. الان الگوی اعتیاد اکثر معتادان به شیشه سوق پیدا کرده. دیگر از تریاک هم شروع نمیکنند. صاف میروند سراغ شیشه و وارد دنیای اعتیاد میشوند.
از صفورا میپرسم:«مصرف مواد چه حسی داشت؟» میخندد و میگوید:« حس خوب. اعتماد به نفس و قدرت کاذب به آدم میدهد. آن موقع حال آدم را خوب میکند ولی وقتی اجبار به مصرف پیدا میکنی فقط باید مواد بزنی تا بتوانی کارهای روزانهات را انجام بدهی و به تدریج کارهای روزانهات را هم نمیتوانی انجام بدهی و تبدیل به یک تکه گوشت میشوی.»
میگوید خودش هیچوقت حالت های روانی یا توهم نداشته اما یکی از دوستانش وقتی بعد از یک سال پاکی دوباره شیشه را شروع کرده بود، سوزن را میزد یک طرف ابرویش و از یک طرف دیگر درمیآورد و میگفت قشنگ میشوم!
به خاطر ویار، مواد را کنار گذاشتم
جشن ادامه دارد و هنوز مریم، یعنی صاحب مجلس نیامده است. زنی کم حرف و آرام با پسر 2 ساله اش گوشهای نشستهاند. زن درشت هیکلی است و بهاش نمیآید 31 ساله باشد. فاطمه دو سال و یازده ماه است که پاک شده. او 8 سال مواد مصرف میکرده ولی در دوران حاملگی به خاطر ویار از مواد زده شده و آن را کنار گذاشته است:«همه می نشستند کنارم میکشیدند ولی من نمیکشیدم. قبل از حاملگی من و دوستانم و دوستان شوهرم با هم میکشیدیم. مزه مواد به دور هم بودنش است دیگر، اواخر جوری شده بود که روزی 3 گرم میکشیدم. مصرف من شیشه بود ولی شوهرم دو گانه سوز بود، هم تریاک استفاده میکرد هم هروئین و شیشه.»
حالا با وجودی که شوهرش هنوز ترک نکرده با هم زندگی میکنند:« رابطه خیلی خوبی نداریم ولی به خاطر بچه با هم میسازیم. تنها کاری که توانستم برایش بکنم این بود که از هروئین و شیشه جدایش کنم و حالا فقط تریاک میکشد. چون سنش هم بالاست نمیتواند ترک کند.»
میپرسم چرا با مردی که دو برابر تو سن دارد ازدواج کردی؟
میگوید:«مجبور بودم. باید با کسی ازدواج میکردم که مرا جمع و جور میکرد. وقتی کم سن بودم به خاطر مشکلات از خانه پدریام زدم بیرون و با پسری آشنا شدم که مرا انداخت توی دام شیشه. میگفت شیشه اصلا ضرری ندارد فقط میخوابی و ریلکس میشوی. ولی وقتی مصرف کردم فهمیدم شیشه از همه مواد بیشتر آسیب دارد. من الان هنوز که هنوز است بعد سه سال پاکی دندانهایم توی دهانم خرد میشود و میریزد. یا آن وقتها اگر مواد بهم نمیرسد هرچه دم دستم بود خرد میکردم. یک سری از افرادی که با هم مواد میزدیم الان در بیمارستان روانی بستری هستند. شیشه آسیبهای روانی و جسمیاش از همه مواد بیشتر است.»
فاطمه و شوهر و پسر کوچکش، قبل این که موسسه برایشان خانه بگیرد، در روستایی سمت کهریزک، در خانهای زندگی میکردند که صاحبخانه مصرفکننده بود:« هرروز ده دوازده نفر را دور خودش جمع میکرد همه مینشستند به مواد زدن. میدانست که من ترک کردهام ودر جلسات ان ای شرکت میکنم ولی میگفت هرکسی به عمل خودش، به من چه که تو ترک کردهای! میخواهی بشین نمیخواهی از اینجا برو. بعد با خانم حُسن صحبت کردم و گفتم اینجوری من لغزش میکنم. خدا خیرشان بدهد آمدند از زندگیام فیلم گرفتند و پخش کردند و پول پیش خانهمان اینطوری جمع شد. یعنی اگر کمکهای موسسه نبود اگر خانم حسن و شفیعی نبودند، امکان نداشت من پاک بمانم. بالاخره اگر صبح تا شب در آن محیط میماندم ناخودآگاه میزدم.»
فاطمه از زندگی فعلیاش راضی است. میگوید:« حالا هم زندگی من آنچنانی نیست ولی نسبت به آن موقع شاهانه است. الان حمام دارم. آب گرم دارم. من گوشهگیر بودم و پایم را از چهاردیواری بیرون نمیگذاشتم. اصلا اِن ای نمیدانستم چیست، جلسه نمیدانستم چیست ولی از وقتی با موسسه آشنا شدم مرا به جلسات ان ای معرفی کردند. قبل از آن حدود بیست بار ترک کرده بودم ولی دوام نداشت. هیچ دلخوشی هم در زندگیام نداشتم. جاهایی زندگی میکردم که نه برق داشتم نه گاز و آب چاه مصرف میکردم. حتی آب گرم کن نداشتیم و هر چند وقت یک بار در خانه خواهر شوهرم حمام میرفتم! الان خیلی از شرایط زندگیام راضیام، وسوسههایم خیلی کمتر شده. یک وقتهایی هم که دچار وسوسه میشوم به بچهام فکر میکنم که اگر من مواد بکشم دودش به بچهام میخورد و او هم آلوده میشود.»
فاطمه حالا به فکر کار کردن است چون شوهرش نمیتواند کار کند. او که قبلا بنا بوده ولی به خاطر مواد مختلفی که مصرف کرده دچار انحراف چشم شده و دیگر نمیتواند بنایی کند.
اما یاسمن شاید یکی از خوشبختترین زنهای این جمع باشد. او که در 23 سالگی دو بچه دارد سه سال و نیم است که ترک کرده و با شوهرش هم رابطه خوبی دارد. میگوید:« مهرآفرین همه جوره از ما حمایت کرد. برایمان خانه گرفت. وسایل خانه گرفت. اسم بچهام را در مدرسه نوشتند و برای شوهرم دستگاه جوشکاری گرفتند که بتواند برود سر کار.»
برای منفی شدن آزمایش اعتیاد، ادرار میخریدم!
بالاخره مریم و راهنمایش از راه میرسند و مورد استقبال و تشویق حضار قرار میگیرند. مریم با لبخند گرمی همه را در آغوش میکشد و تشکر میکند.
راهنمای او که مدیرجلسه است قبل از فوت کردن شمع تولد توسط مریم، چند جملهای برای حضار صحبت میکند:« همه ما از بیماری اعتیاد رنج میبریم و درد می کشیم. امروز مواد تنها مشکل ما نیست. مشکل ما افکار مسموم، الگوهای رفتاری گذشته و نقصهای ماست. امروز ما میخواهیم از همه اینها پاک شویم. امروز ما مواد را ترک کردیم ولی جایگزین آن پرخوری میکنیم یا رفتارهای پرخطر انجام میدهیم. ما وصل میشویم به این برنامه و انجمن که دیگر دست برداریم از این رفتارها. که مادر خوبی بشویم برای بچههایمان، فرد مفیدی بشویم برای اجتماع و برای خانوادهمان. من به مریم تبریک میگویم چون در این یک سال خیلی سختی کشید. من هر ساعت و هرروز کناراو بودم و شاهد بودم که با وجود داشتن دو بچه کوچک و با وجود تمام سختیها به بهبودی اش ادامه داد. از خدا می خواهم دو رقمی شدنش را ببیند و برایش آرزوی بهترین ها را دارم.» او آخر صحبتهایش اضافه کرد:« منصوره هستم. یک معتاد. هشت سال وچهار ماه و دوازده روز.»
تمام اعضا بعد از معرفی خودشان این را میگویند: اسم و مدت زمان پاکیشان. آنها اگرچه ترک کردهاند ولی همچنان و تا آخر عمر خودشان را «یک معتاد» معرفی میکنند تا یادشان نرود که چه الگوهای فکری اعتیادی و مسمومی در ذهن و روانشان به کمین نشسته تا باز هم آن ها را به دام اعتیادی دیگر بکشاند.
و در آخر مریم، بعد از فوت کردن کیک تولد یک سالگیاش میان شادی و تشویقهای بقیه میگوید:«بعد از زمان زایمان دومم در بیمارستان بودم که یک مددکار از مهرآفرین آمد و گفت تو اعتیاد داری؟ گفتم نخیر من اعتیاد ندارم. این را درحالی گفتم که آن موقع سرتاپا اعتیاد بودم. همسر سابقم زندان بود. بچه هایم نه شیرخشک داشتند نه پوشک و اوضاعمان خیلی خرا ب بود. ولی من فکر میکردم مهرآفرین، بهزیستی است و مدام از دست مددکارها فرار میکردم! بالاخره خانم رضاعلی مرا گیر انداخت.»
مریم میگوید هربار مددکار مهرآفرین از او آزمایش اعتیاد میگرفت، ادرار میخرید، در لباس زیرش پنهان میکرد و برای آزمایش میبُرد:«برای همین جواب آزمایشهای من همیشه منفی بود ولی خانم رضا علی دست برنمیداشت. میگفتم من پاکم میگفت میدانم پاکی ولی روحیهات خراب است، برو یک مدت کمپ استراحت کن! حالا من دندان توی دهانم نداشتم ولی باز هم میگفتم پاکم! در بدترین شرایط ممکن بودم. دو تا بچه کوچک روی دستم مانده بود، خانهام کثیف، همه جا پر از آشغال، خودم مریض بودم. خانم رضاعلی میآمد مرا میبرد دکتر، بیمارستان، برای بچههایم شیرخشک میآورد. واقعا پیگیرم بود. باورم نمیشد و میگفتم خدایا مگر میشود یک نفر اینطوری از آدم مراقبت و حمایت کند؟ چهره من آنقدر در اثر اعتیاد تخریب داشت، آنقدر لاغر و خمیده شده بودم که خجالت میکشیدم از خانه بروم بیرون، یا مثلا سوار مترو بشوم.هرکس با من صحبت میکرد میفهمید مصرف کنندهام و با این حال انکار میکردم. بالاخره یک روز خانم رضا علی آمد گفت بلند شو ببرمت کمپ. گفتم من نمیآیم گفت باید بیایی! وقتی دید راضی نمیشوم گفت بیا فقط میخواهم آنجا را نشانت بدهم. خلاصه به بهانه نشان دادن مرا برد آنجا و دیگر در را به رویم باز نکردند. خدا مرا ببخشد، شروع کردم به بد و بیراه گفتن ولی خانم رضاعلی به روی خودش نیاورد. رفت و بعد از یک ماه آمد و ترخیصم کرد. با این حال هنوز در کنترل خشم و رفتار با بچههایم و خیلی چیزهای دیگر مشکلات زیادی داشتم. بعد از ترک به تشویق خانم رضا علی جلسات ان ای را شروع کردم، راهنما گرفتم و خدا را شکر تا این لحظه توانستهام خیلی از الگوهای رفتاری سابقم را عوض کنم.»
مریم شمع کیک تولدش را طبق رسم انجمن، به زن جوانی که مدت پاکیاش کمتر از بقیه است هدیه میکند تا انگیزهای باشد برای محکم شدن گامهای او در مسیر رهایی.
دیدگاه ها
بیشتر بخوانید