
با کمکم کن آشنا شوید
این بخش از سایت مهرآفرین « کمکم کن » نام دارد، در کمکم کن ما به شرح قصه مادران و کودکانی از مهرآفرین که نیازمند حمایت ویژه هستند و چنانچه مورد غفلت قرار گیرند در معرض آسیب های جدی تر و گاه جبران ناپذیر قرار می گیرند، می پردازیم. از شما همراه و نیکوکار ارجمند تقاضا می کنیم قصه های شان را بخوانید و حمایت شان کنید . امید است در این روزگار سخت با همراهی شما چراغ خیرخواهی مهرآفرین روشن بماند تا مادران و کودکان بی پناه احساس تنهایی و درماندگی نکنند . سپاس که همراهید .
تا کنون با همراهی شما، از طریق بخش کمکم کن -8- مورد حمایت شده اند
شماره ۹ - برای دختری که توت فرنگی دوست ندارد!
اسم من ستایشه و ۹ سال دارم، من خیلی تنهام، هیچ کس با من دوست نیست، تو مدرسه بچه ها کنارم نمیشینن و منو تو بازیهاشون راه نمیدن، حتی گاهی مسخرهام میکنن و دستم میندازن، همش به خاطر این توت فرنگیهای زشتی هست که تو صورتم دراومده، دکتر میگه اسم خارجی توت فرنگیها «همانژیوم» هست که یه بیماری ژنتیکیه. دکتر راس میگه، چون پدرم هم یه عالمه توت فرنگی توی گردن و صورتش داره. دکتر میگه اگه منو زودتر آورده بودن، شاید می تونست جلوی زیاد شدن توت فرنگی ها رو بگیره تا صورتم رو مث الان کج و کوله و ورم کرده نکنه، خانوادهام اما اون موقع پول نداشتن. الانم ندارن. ...مشاهده متن کامل
شماره ۱۰ - برای نفس های به شماره افتاده ات
پوران خانم به دیوار روبه رو زل زده، نمی تواند سرش را برگرداند و نگاهم کند، دخترش می گوید:« مادرم شبیه آدم آهنی شده خاله» در حالی که سعی می کند چشم هایش را سمت من بچرخاند میگوید:«ببخشید بی ادبی نباشه گردن من دیسک شدید داره، طوری که نمی تونم تکونش بدم، دکتر گفته باید عمل بشه، من اما همه کاری که از دستم بر میاد، اینکه با پارچه ببندمش تا ببینم خدا کی کمک میکنه» حرف که میزند انگار پرندهای زخمی توی سینهاش نفس میکشد. جمله دوم را گفته و نگفته، به سرفه می افتد و رنگش کبود می شود. دکترش گفته یک غده اندازه گردو توی سینه اش جا خشک کرده و در حال رشد است. ...مشاهده متن کامل
شماره ۱۱ - تیغ روی رگش بود و خانه می چرخید!
قطرههای خون روی آینه شکسته شتک زده بود.رنگش پریده و لبهایش خشک بود. جمیله سراسیمه خودش را به اورژانس رساند و فریاد زد:« به دادم برسید بچهام داره میمیره! رگش را زده!» پانسمان تمام شد و رضا را به بخش کودکان منتقل کردند. دکتر، سری تکان داد و گفت: خودکشی بچه ۹ ساله آخرالزمان است! جمیله اشکهایش را با گوشه مینای عربیاش پاک کرد و گفت:«بچهام همیشه سردرد داشت! میگفت انگار موجوداتی توی سرش راه میروند! گاهی حتی سرش را به دیوار میکوبید و با خودش حرف میزد. ۸ ساله که بود روی خودش بنزین ریخت اما قبل از کبریت کشیدن، همسایه ها نجاتش دادند. دکتر میگفت باید از سرش عکس بگیرید و حداقل ۱۰ جلسه پیش روانشناس ببرید. روم سیاه! نتونستم ببرم، اینم شد نتیجه اش»...مشاهده متن کامل
شماره ۱۲ - نگذار خیابان خانهام باشد!
به سینا که مشغول حل کردن مساله ریاضی است، اشاره میکنم و میگویم: «به خاطر اون! به خاطر سایه پدری که نیست بالای سرش! به خاطر جایزهای که هیچ کس برای شاگرد ممتاز شدنش به او نداده! »سرش از روی زانوهایش برمی دارد و با انگشت لرزانش به جایی توی سرش اشاره میکند و میگوید:« اینجا! درست همین جا! یه تومور لج باز جا خشک کرده که باعث سردرد و تشنج های شبانه روزیم شده، چند سال پیش با هزاربدبختی عملش کردم اما الان دوباره رشد کرده و امانم رو بریده» شب های ایذه سرد شده بود و سینا و سعید هرآنچه داشتند را پوشیده بودند تا گرم بمانند. سینا ۹ ساله است و سعید ۶ سال دارد. پدرشان مصرف کننده مواد است و سال پیش با وخیم شدن وضعیت تومور مغزی رویا، همسر و دوفرزندش را ترک کرده و رفته. مهرآفرین تلاش کرده با دادن بسته های غذایی، حمایت تحصیلی، کولر و کمک هزینه وعده مسکن در سال گذشته، امکان ادامه زندگی را برای رویا...مشاهده متن کامل
شماره ۱۳ - زمستان مشهد سرد است، از سوز خیابان میترسم !
خرج ۴ بچه قد و نیم قد را با نظافت خانههای مردم میداد، آرتروز زانو داشت اما به هر جان کندنی بود کار میکرد؛ تا اینکه یک روز از بلندی افتاد و پاهایش شکست. دو قلوها را که باردار بود، شوهرش کارت یارانه و مختصر پس اندازشان را برداشت و برای همیشه رفت. مرضیه هم که پولی برای هزینههای درمان پایش نداشت، با دردش کنار آمد و لنگ شد. او هر کاری که باشد می کند، لیمو و گل زعفران پاک میکند، برای همسایهها پیاز و سبزی سرخ میکند و گاهی هم غذا میپزد، درآمدش اما بسیار ناچیز است، بچه هایش تغذیه مناسبی ندارند و سر کلاس از حال میروند. مردم محل گاهی از مسجد برایش اعانه جمع می کنند تا بتواند بچههایش را به مدرسه بفرستد. مشکل بزرگ ...مشاهده متن کامل
شماره ۱۴ - مرگِ طولانیِ زنی در کنار کارون!
حلیمه از هوش رفته بود و حلما و حسین وحشتزده کنارش زانو زده بودند. این اولین بارش نبود که حلیمه را تا حد مرگ میزد، سرگذشت حلیمه را همه میدانند. می دانند که ۶ تا از دندانهایش توی یک شب افتاده! میدانند که موهایش ناگهانی ریخته و دارد کچل میشود! میدانند که دکتر گفته به خاطر ترس و اضطراب زیاد این بلاها سرش آمده! شوهر حلیمه بیمار اعصاب و روان است و کارت قرمز دارد. هر بار که زخمی و درمانده به دیدنم میآید، میگویم چرا طلاق نمیگیری؟ با آن لهجه عربی دلنشین میگوید:«سر پیری با چهارتا بچه!؟ تازه اگر بخوام هم نمیتونم! چون شوهرم و طایفهاش هم منو میکُشن هم بچههامو! مطئنم که اینکارو میکنن! همین پارسال بود که ...مشاهده متن کامل