اخبار مهرآفرین
در جریان تازه های مهرآفرین باشید
خرید لباس نو / گزارشی از شعبه تهران
خرید لباس نو / گزارشی از شعبه تهران
|
0 دیدگاه
|
شنبه ۲۰,اسفند,۱۴۰۱
|
467 نفر
امسالم را با مهر تو تحویل میکنم؛ یک روز به یاد ماندنی برای فرزندان مهرآفرین در شعبه تهران
خنکای نم بارانی که می بارید، آن سه شنبه به یاد ماندنیِ اواخر اسفند را زیباتر کرده بود. صدای بازی و شادی بچه هایی که به همراه مادرانشان برای دریافت بن خرید لباس آمده بودند، فضای موسسه را پر کرده بود. بیقراری می کردند و دل توی دلشان نبود که زودتر به فروشگاه بروند. تعداد مددجوها زیاد بود و کار طول می کشید. نزدیکای ظهر بود که به همراه خانواده ها و مددکارهایشان به فروشگاه بزرگی که محل خرید بود رفتند. بچه ها با دیدن لباس های رنگارنگی که عکس شخصیت های کارتونی محبوبشان را داشت، ذوق زده شده بودند و توی راهروهای فروشگاه می دویدند. زینب در حالی که جلوی آینه لباس قرمز رنگی را امتحان می کرد به مادرش گفت:«آخ جون! لباس دختر کفش دوزکی! مامان! میشه اینو برام بخری؟ تازه! چشم بند و دستکشهاش هم هست» مادر زینب در حالی که برای او کفش و شلوار انتخاب میکرد گفت:« خدا خیرتون بده! بعد دو سال با کمک شما تونستم برای این بچه لباس نوی شب عید بخرم» زینب با شادی دور خودش می چرخید و چند کفش دوزک روی لباسش پرواز می کردند.
ته راهرویی که مخصوص لباس های پسرانه بود چشمم به ابوالفضل افتاد، همان پسر بچه مودب و دوست داشتنی مهرآفرین که عاشق فوتبال و کریستین رونالدوست! ابوالفضل در حالی که شلوار اسلش ورزشی را اندازه می زد به برادر بزرگش که او را همراهی می کرد گفت:«شلوار ورزشیم سوراخ شده بود، روم نمی شد برم سر تمرین فوتبال، اما الان می تونم دوتا از این شلوارها رو بردارم. ببین چقد دیگه پول برام مونده، فکر کنم بتونم یه تی شرت رونالدویی هم بردارم» ابولفضل لی لی کنان به سمت تی شرت ها رفت و با دیدن خنده اش، همه قندهای دنیا توی دلم آب شد!
تعداد بچه ها لحظه به لحظه زیادتر می شد، فروشگاه پر شد بود از صدای هیجان زده و شاد بچه ها و دعای خیر مادرهایشان. توی یکی از راهروهای فروشگاه چشمم به مرد ژنده پوشِ تکیده ای افتاد که روی صندلی نشسته و با چشم های چروک پوشیده اش، به نقطه نامعلومی زل زده بود. بچه هایش که آنها نیز بسیار ژنده پوش بودند ذوق زده به لباس ها و کفش ها نگاه می کردند و نمی دانستند کدام را انتخاب کنند. مرد در حالی که شلوار جین پسرانه ای را تا می کرد، رو به من که سعی داشتم برای انتخاب لباس به دخترش کمک کنم گفت:« به خدا نمی دونم چطور تشکر کنم ازتون! این سه تا بچه رو من با بدبختی و نداری بزرگ می کنم، مادرشون سرطان داشت و پارسال مرد، منم یه کارگر ساده ام که یه روز برام کار هست و روز دیگه نیست، بیچاره دخترم آرزوی پوشیدن یه لباسی که اندازه اش باشه را داشت. خدا خیرتون بده!» دخترک کتانی سفید رنگش را پوشید و با یک جفت کفش کهنه صورتیِ بدون پاپیون و پاشنه، به سمت سلطل آشغال رفت.
موسسه مهرآفرین، امسال نیز به روال سنت دیرینه خود در اوخر اسفند هر سال، آیین ها و مراسم های متعددی را با هدف ایجاد شادی و نشاط در کودکان تحت پوشش خود و همچنین برآوردن نیازهای اولیه آنها در آغاز سال جدید برگزار می کند. فراهم کردن امکانی برای خرید لباس نو و در ادامه تهیه میوه و شیرینی و سفره هفت سین از جمله این اقدامات است که برای هزاران کودک در تهران و شعب متعدد مهرآفرین در شهرستان ها انجام میشود.
خنکای نم بارانی که می بارید، آن سه شنبه به یاد ماندنیِ اواخر اسفند را زیباتر کرده بود. صدای بازی و شادی بچه هایی که به همراه مادرانشان برای دریافت بن خرید لباس آمده بودند، فضای موسسه را پر کرده بود. بیقراری می کردند و دل توی دلشان نبود که زودتر به فروشگاه بروند. تعداد مددجوها زیاد بود و کار طول می کشید. نزدیکای ظهر بود که به همراه خانواده ها و مددکارهایشان به فروشگاه بزرگی که محل خرید بود رفتند. بچه ها با دیدن لباس های رنگارنگی که عکس شخصیت های کارتونی محبوبشان را داشت، ذوق زده شده بودند و توی راهروهای فروشگاه می دویدند. زینب در حالی که جلوی آینه لباس قرمز رنگی را امتحان می کرد به مادرش گفت:«آخ جون! لباس دختر کفش دوزکی! مامان! میشه اینو برام بخری؟ تازه! چشم بند و دستکشهاش هم هست» مادر زینب در حالی که برای او کفش و شلوار انتخاب میکرد گفت:« خدا خیرتون بده! بعد دو سال با کمک شما تونستم برای این بچه لباس نوی شب عید بخرم» زینب با شادی دور خودش می چرخید و چند کفش دوزک روی لباسش پرواز می کردند.
ته راهرویی که مخصوص لباس های پسرانه بود چشمم به ابوالفضل افتاد، همان پسر بچه مودب و دوست داشتنی مهرآفرین که عاشق فوتبال و کریستین رونالدوست! ابوالفضل در حالی که شلوار اسلش ورزشی را اندازه می زد به برادر بزرگش که او را همراهی می کرد گفت:«شلوار ورزشیم سوراخ شده بود، روم نمی شد برم سر تمرین فوتبال، اما الان می تونم دوتا از این شلوارها رو بردارم. ببین چقد دیگه پول برام مونده، فکر کنم بتونم یه تی شرت رونالدویی هم بردارم» ابولفضل لی لی کنان به سمت تی شرت ها رفت و با دیدن خنده اش، همه قندهای دنیا توی دلم آب شد!
تعداد بچه ها لحظه به لحظه زیادتر می شد، فروشگاه پر شد بود از صدای هیجان زده و شاد بچه ها و دعای خیر مادرهایشان. توی یکی از راهروهای فروشگاه چشمم به مرد ژنده پوشِ تکیده ای افتاد که روی صندلی نشسته و با چشم های چروک پوشیده اش، به نقطه نامعلومی زل زده بود. بچه هایش که آنها نیز بسیار ژنده پوش بودند ذوق زده به لباس ها و کفش ها نگاه می کردند و نمی دانستند کدام را انتخاب کنند. مرد در حالی که شلوار جین پسرانه ای را تا می کرد، رو به من که سعی داشتم برای انتخاب لباس به دخترش کمک کنم گفت:« به خدا نمی دونم چطور تشکر کنم ازتون! این سه تا بچه رو من با بدبختی و نداری بزرگ می کنم، مادرشون سرطان داشت و پارسال مرد، منم یه کارگر ساده ام که یه روز برام کار هست و روز دیگه نیست، بیچاره دخترم آرزوی پوشیدن یه لباسی که اندازه اش باشه را داشت. خدا خیرتون بده!» دخترک کتانی سفید رنگش را پوشید و با یک جفت کفش کهنه صورتیِ بدون پاپیون و پاشنه، به سمت سلطل آشغال رفت.
موسسه مهرآفرین، امسال نیز به روال سنت دیرینه خود در اوخر اسفند هر سال، آیین ها و مراسم های متعددی را با هدف ایجاد شادی و نشاط در کودکان تحت پوشش خود و همچنین برآوردن نیازهای اولیه آنها در آغاز سال جدید برگزار می کند. فراهم کردن امکانی برای خرید لباس نو و در ادامه تهیه میوه و شیرینی و سفره هفت سین از جمله این اقدامات است که برای هزاران کودک در تهران و شعب متعدد مهرآفرین در شهرستان ها انجام میشود.
دیدگاه ها
بیشتر بخوانید